باران جونمباران جونم، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 26 روز سن داره
زندگی عاشقانه مازندگی عاشقانه ما، تا این لحظه: 19 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

باران دختر پاییزی من‍ـــــــ

22 ماهگیت مبارکـــــــــــ

بازم شادي و بوسه ، گلاي سرخ و ميخک ميگن کهنه نمي شه تولدت مبارک تو اين روز طلايي تو اومدي به دنيا و جود پاکت اومد تو جمع خلوت ما تو تقويما نوشتيم  تو اين روز از اسمون فرستاد خدا يه ماه زيبا يه کيک خيلي خوش طعم ،با چند تا شمع روشن يکي به نيت تو يکي از طرف من الهي که هزارسال همين جشنو بگيريم به خاطر و جودت به افتخار بودن تو اين روز پر از عشق تو با خنده شکفتي با يه گريه ي ساده به دنيا بله گفتي ببين تو اسمونا پر از نور و پرندس تو قلبا پر عشقه رو لبا پر خندس تا تو هستي و چشمات بهونه س واسه خوندن همين شعر و ترانه تو دنياي ما زندس واسه تولد تو بايد دنيا رو اورد ستاره رو سرت ر...
7 آبان 1392

روزهای دونفری مون

باران جونم این روزها تمام وقتم برای شماست ومن خیلی لذت میبرم از این حسی که این روزها دارم یه جورایی یاد بچه گیای خودم میافتم.................................. هر روز کلی باید باهم خمیر بازی کنم بماند که بعضی روزها که جنابعالی با خمیر توپ درست میکنی و اگه من یه لحظه غفلت کنم با توپ حاصل از خمیر میخوای وسط حال شوت کنی و فوتبال بازی کنی پاهات و زیر اندازی که برات میندازم به کل خمیری میشه ولی شما ناراحت از اینکه توپت خراب شده و اصلا پشیمون از کارت نیستی و دوباره یه توپ دیگه درست میکنی و غش غش میخندی هر روز خونه رو جارو برقی میکشم ولی دوباره روز بعد وقتی جارو رو روشن میکن  از بس آشغال روی زمینه صدای خرده شیشه میاد ا...
7 آبان 1392

هیس دخترها....

مادر بزرگ در حالی که با دهان بی دندان ، آب نبات قیچی را می مکید ادامه داد : آره مادر ، ُنه ساله بودم که شوهرم دادند ، از مکتب که اومدم ، دیدم خونه مون شلوغه مامانِ خدابیامرزم همون تو هشتی دو تا وشگون ریز ، از لپ هام گرفت تا گل بندازه تا اومدم گریه کنم گفت : هیس ، خواستگار آمده خواستگار ، حاج احمد آقا ، خدا بیامرز چهل و دو سالش بود و من ُنه سالم گفتم : من از این آقا می ترسم ، دو سال از بابام بزرگتره گفتند : هیس ، شکون نداره عروس زیاد حرف بزنه و تو کار نه بیاره حسرت های گذشته را با طعم آب نبات قیچی فرو داد و گفت : کجا بودم مادر ؟ آهان جونم واست بگه ، اون زمون ها که مثل الان عروسک نبود بازی ما یه قل دو...
30 مهر 1392

این روزهامون....

سلام دوستای گلم ممنونم بابت تک تک کامنتهای زیبایی که برای بارانم گذاشتین و مرسی بابت تبریک روز کودک منم به همه دوستای بارانم روز کودک رو بهشون تبریک میگم ببخشید اگه نتوستم بیام وبتون و یا اینکه نظراتو تایید کنم نمیدونم چرااااا این روزها مثل برق و باد میگذره و من همچنان وقت کم میارم شاید برای این باشه که صبحها تا لنگ ظهر خوابیم و بعد از اون طبق روال هر روز آماده کردن صبحانه و ناهار و کارهای روز مره و... واقعا خیلی هر روزم تکراری شده فقط خوبیش اینکه باران جونم کنارمه و هر روز ی کار جدید و یه حرفه بامزه و... این روزها دلم میخواست منم مثل خیلی از مامانهای دیگه کار میکردم و هر روزم تو اجتماع میگذشت ولی خب از یه طرف...
20 مهر 1392

خدا جونم شکرت....

  خدای من دعایم را با شکر نعمتها و لطف هایت شروع می کنم و اعتراف می کنم که بهترین نعمت ها را به من داده ای . خدایا می دانم که از همه مهربان ها ، مهربان تری و دیده ام که از همه بخشنده ها بخشنده تری اما با وجود گذشت و بخشندگی ات ، اگر یک روز از نافرمانی ها و ناشکری های من خسته شوی بهتر از هر کس دیگری می توانی من را مجازات کنی . چون می دانی من از چه چیزهای می ترسم ویا با از دست دادن چه کسی بیشتر زجر می کشم . ای خدای بزرگی که در نهایت عظمت و کرامت به من اجازه می دهی رو به رویت بنشینم وبا تو حرف بزنم ، با این حال که می دانی آنقدر کوچک ام که هر ...
3 مهر 1392

آتلیه 21 ماهگی

عروسک قشنگم این عکسها رو هفته پیش روز یک شنبه انداختم وخیلی اتفاقی شد که بریم آتلیه چون قرار بود جایزه جشنواره ات رو تحویل بگیرم گفتم یه وقتی بدن که چندتایی هم عکس بگیری مثل همیشه دختر خوبی بودی ولی این بار شیطون تر از قبل فقط دوست داشتی تو محیط اونجا راه بری و هر عروسکی که چشمت میبینه برداری و اونا هم با روی باز از این کارت استقبال میکردن و میگفتن کاری به کارش نداشته باش خیلی زود باهاشون دوست شدی و وقتی آهنگ میزاشتن شروع به رقصیدن میکردی بعد که اومدیم پایین چون تعداد عکسها کم بود همونجا انتخاب کردم و تو رو تو محوطه بازی گذاشتم من تو رو کامل میدیدم ولی چون من پشت کامپیوتر بودم تو منو نمیدیدی و همش میگفتی مام...
30 شهريور 1392

نمایشگاه نوزاد و کودک 4

دخترک قشنگم روز پنچ شنبه شما رو گذاشتم خونه مامان اشرف بعد با خاله مریم (دوستم) رفتیم نمایشگاه تا برای برسام جون که تو شکم مامانشه سیسمونی بخریم کلــــــــــــــــــــی براش وسایل خریدم البته منم عقب نمیموندم هرچی که فک میکردم برات مناسبه خریدم خاله میخندید میگفت خوبه دیگه به بهونه پسملش کلی برای باران خرید کردی خلاصه وقتی اونجا بودم دیدم کلی وسایل بازی دارن که تو مطمنن با دیدنشون لذت میبری این بود که گفتم امروز صبح ببرمت به خاله ساجده گفتم اونم همراهمون اومد       نمیدونم چرااااااااا؟ فقط دوست داشتی تو قسمت جابه جایی و حمل ونقل فعالیت داشته باشی و مثل بچه های دیگه دوست ...
23 شهريور 1392

دخترم روزت مبارکــــــــــــــــــــــــــــــ

  دخترم با تو سخن میگویم و تو با قامت چون نیلوفر ، شاخه ی پر گل این گلزاری من به چشمان تو یک خرمن گل می بینم گل عفت ، گل صد رنگ امید گل فردای بزرگ ، گل فردای سپید چشم تو آینه ی روشن فردای من است گل چو پژمرده شود جای ندارد در باغ کس نگیرد ز گل مرده سراغ دخترم با تو سخن می گویم دیده بگشای و در اندیشه گل چینان باش همه گل چین گل امروزند همه هستی سوزند کس به فردای گل باغ نمی اندیشد آنکه گرد همه گل ها به هوس می چرخد بلبل عاشق نیست بلکه گلچین سیه کرداریست که سراسیمه دود در پی گل های لطیف تا یکی لحظه به چنگ آرد و ریزد بر خاک دست او دشمن باغ است و نگاهش ناپاک تو گل شادابی ‏ به ره باد مرو !!! ...
18 شهريور 1392

اولین سفر هوایی دخملی

باران گلم هفته پیش با بابایی تصمیم گرفتیم که بریم استانبول اول بردیمت دکتر و تمام جوانب رو با دکترت بررسی کردیم و تمام داروهایی که باید به همراه داشتیم رو تهیه کردیم و صبح ساعت 4 راهی فردگاه امام شدیم و شما هم از همون لحضه ای که از خونه خارج شدیم بیدار موندی تا لحضه پرواز سری پیش که منو بابایی رفتیم شما نبودی و اون زمان مهر ماه بود هوا خیلی سرد بود منم از ترس اینکه سرما نخوری فقط لباس گرم برات برده بودم و همه لباس های تابستونیت راحتی بود ولی اونجا روزها فوق العاده گرم بود و شبها باد خنکی میاومد این بودکه مجبور شدم همش لباس خونگی و راحتی تنت کنم البته برای تو خیلی عالی شد فرودگاه امام قبل از اینکه هواپیما پروا...
13 شهريور 1392