باران جونمباران جونم، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره
زندگی عاشقانه مازندگی عاشقانه ما، تا این لحظه: 19 سال و 6 ماه و 10 روز سن داره

باران دختر پاییزی من‍ـــــــ

اولین سفر هوایی دخملی

باران گلم هفته پیش با بابایی تصمیم گرفتیم که بریم استانبول اول بردیمت دکتر و تمام جوانب رو با دکترت بررسی کردیم و تمام داروهایی که باید به همراه داشتیم رو تهیه کردیم و صبح ساعت 4 راهی فردگاه امام شدیم و شما هم از همون لحضه ای که از خونه خارج شدیم بیدار موندی تا لحضه پرواز سری پیش که منو بابایی رفتیم شما نبودی و اون زمان مهر ماه بود هوا خیلی سرد بود منم از ترس اینکه سرما نخوری فقط لباس گرم برات برده بودم و همه لباس های تابستونیت راحتی بود ولی اونجا روزها فوق العاده گرم بود و شبها باد خنکی میاومد این بودکه مجبور شدم همش لباس خونگی و راحتی تنت کنم البته برای تو خیلی عالی شد فرودگاه امام قبل از اینکه هواپیما پروا...
13 شهريور 1392

کلاردشت شهریور 91

خوشگلم مسافرت خییییلی بهمون خوش گذشت کلی با نگین وصدف بازی میکردی وقتی دریا رفتیم کلی برای آب دست وپا میزدی وذوق میکردی عزیزم وقتی گذاشتمت کنار ساحل چهار دست وپا سمت دریا می رفتی             باران با مامانی وبابایی   باران ودختر خاله ها   باران وپرهام   نوشته شده در 9 شهریور 1391 ...
4 مرداد 1392

کلاردشت خرداد92

باران من روز 25 خرداد با خانواد بابایی راهی کلاردشت شدیم و به خاطر شما صبح زود راه افتادیم   تو هم  کلی تو راه خوابیدی و خدا رو شکر اذیت نشدی زمانی که برای صبحانه نگه داشتیم بیدار شدی و کلی با خوشحالی همه جا رو نگاه میکردی کلاردشت برعکس همیشه که خیلی سرد بود اینبار هوا گرم بود و من خیلی خوش حال که نمیخواد کلی لباس تنت کنم انتخابات ریاست جمهوری هم تموم شد و مردم خوشحالی میکردن که روحانی رای آورده و بازی ایران و کره رو هم تو کلاردشت دیدیم و بعد از بازی بیرون رفتیم کلی بزن و برقص بود     تو ماشین مشغول خوردن نون تازه     هر کسی رو میدیدی بوس میفرستادی ...
7 تير 1392

اولین مشهد دخملم

نازنین من در تاریخ 15 /2 92 ساعت 8 شب حرکت قطار بود و ما نیم ساعتی زودتر تو راه آهن بودیم بازی استقلال و فولاد هم بود و کلی جمیعت تو را ه آهن خیره به tv بودن آخه اگر استقلال بازی رو میبرد قهرمان میشد و از اونجایی که من عاشق فوتبال و البته استقلالم دوست داشتم که بازی رو ببینم ولی تند تند اعلام میکرد که باید سوار قطار بشیم این بود که سوار قطار شدیم و نتیجه بازی رو از خاله زهرا پرسیدم و اونم گفت که اسقلال قهرمان شد وقتی سوار قطار شدیم خیلی استرس داشتم که نکنه ی موقع اذیت بشی ولی خدا رو شکر خیلی خوب بودی همین که سوار شدیم چون اولش خیلی گرم بود لباستو در اوردم و تو کلی خوشحال شدی کلی عروسک بازی کر...
21 ارديبهشت 1392
1