باران جونمباران جونم، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره
زندگی عاشقانه مازندگی عاشقانه ما، تا این لحظه: 19 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره

باران دختر پاییزی من‍ـــــــ

تولد....

باران جونم هر چی این روزها سعی میکنم که تند تند آپ کنم ولی نمیشه که نمیشه اول از همه بگم که تولدم 31 اردیبهشت بود ممنونم از همگی که من نگفته یادتون بود و تبریک بارونم کردین ولی خدایی بگم تولدم امسال از یاد همگی رفته بود و بسی همه رو فراموشی کوتاه مدت گرفته بود الاااااااااااااااااااا علی جونم که مثل همیشه شرمنده ام میکنه روز 30 اردیبهشت ما مهمونی زنونه خونه زندایی مینا با اقوام ..... بودیم عصری که اومدم خونه دیدم علی جان برام کیک خریده و یه متن عشقولانه + کادوی نقدی روبری در ورودی برام گذاشته کلی خوشحال شدم و تصمیم بر این شد شب که بابایی اومد خونه یه جشن سه نفره بگیریم اما غافل از اینکه فرشته کوچولوی خون...
31 ارديبهشت 1393
4578 17 28 ادامه مطلب

گل نازم

مثل اسمت که بارونه مث چشمات که معصومه تو باشی حس خوبی هست تو باشی قلبم آرومه تو باروونی تو باروونی تو امیدی گل ناااااازم   ...
27 ارديبهشت 1393
1955 45 25 ادامه مطلب

باغ وحش و ....

  سلام به دخترکم و همه دوستانه گلمممممممم باران جونم این روزها به شکر خدا خیلی خوبه و بهمون خوش میگذره مخصوصا با هوای مطبوع بهاری که فقط جون میده بری دددددددررررررر این روزها حتما باید دخملی رو پارک ببرم ولی چون عصر ها محوطه پارک خیلی شلوغ میشه منم میترسم همینه که هر شب با بابایی میریم پارک و بنده خدا بابایی رو که خسته از سر کار میاد حسابی میدونی البته این شبها همش به ما میگی برید رو صندلی بیشین یا عقب وایستا خودم تنها میرم ما هم که جفتمون ترسو اصلا دلمون راضی به این کار نمیشه از شبهایی که میریم پارک اصلا عکسی ندارم چون حوصله دوربین بردن رو ندارم دو هفته پیش با مامانی و زن عموی بابا بیرون بودیم و هنگام...
24 ارديبهشت 1393
2351 13 21 ادامه مطلب

روزهای قشنگه اردیبهشتی....

  سلام به همگی خوبین خوشین ایشالا که تواین روزهای بهاری همگی شاد باشین باران گلم این روزها همش فکرم درگیره نمیدونم بتونم از پمپرز بگیرمت یا نه.... وقتی با نی نی های همسن خودت مقایسه میکنم حس میکنم که خییییییییییییلی دیره ولی نمیدونم از کجا شروع کنم و چجوری چون جنابعالی روزی نزدیک دو بطری شیر میخوری و اصلا هم رضایت نمیدی که تو لیوان بخوری و باید دراز بکشی و کارتون مورد علاقه ات رو ببینی به من میگی مامان توش عسل بریز منم قند میریزم بعد با لذت میخوری فکر کنم اول باید از شیر بگیرم بعد از پمپرز واااااااااااااااااااااااای خدای من پستونکو نگو که دیگه دیووووووووووووونه کردی منو بابایی رو شا...
13 ارديبهشت 1393

2 سال و 13 روزگی

باران پاییزی من دوستت دارم باران جونم مدت ها بود که انتظار میکشیدم دوساله بشی نمدونم چرا ولی فکر می کردم زمانی که دو سالت بشه دیگه بزرگ شدی و منم راحت میشم ولی واقعا هر چی بزرگتر میشد دلواپسی ما مامانا هم بزرگتر میشه!!! یادمه زمانی که یک ماهه بودی منو بابایی هر روزمون تو مطب دکترها و و بیمارستان میگذشت یه روز یه بچه ای رو دیدم که مامانش برای چکاب دکتر آورده بود پرسیدم کوچولوتون چند وقتتشه؟ و مامانش گفت 2 سالش اون روز پیش خودم گفتم خدایا کی میشه بارانم دو ساله بشه حالا دو ساله شدی گلم ولی من همچنان نگرانتم و دوست دارم زودتر بزرگ بشی حالا چرا نمیدونم من بر خلاف مامانهای دیگه تا یک سالگی ت هیچ لذتی از بچه داری نبردم ...
6 ارديبهشت 1393

فروردین 93

سلام به باران جووووووونم و همه دوستانه گلم سال نو مبارک امیدوارم سال جدید سالی پر از خیر و خوشی و برکت براتون باشه باران جونم خیلی وقته وبلاگت رو به روز نکردم و کلی حرف و عکس برات دارم خدا رو شکر امسال خونه تکونیمون خیلی زود تموم شد ومن توی اسفند ماه دیگه بدو بدوی کار خونه نداشتم و با آرامش دوتایی سفره هفت سینمون رو درست کردیم امسال هم مثل سالهای گذشته ایام عیدی رو مسافرت نرفتیم چون که شما مدرسه نمیری و عید هم همه جا شلوغه ما هم ترجیح میدم بعد از عید مسافرت بریم ولی فعلا که جور نشده ایشالا تو اردبیبهشت میریم از حرف زدن هات بگم که ماشالا دیگه کامل حرف میزنی و حسابی دلبری میکنی خیلیاش یادم نمیمونه ولی اونایی که یا...
6 ارديبهشت 1393

آتلیه 27 ماهگی

    2   3 4 5 6 7 8 9     10 11 12 13 14 15 16 دوستای گلم این آخرین پسته سال 92 میباشد برای همگی سالی پر از خوبی و سلامتی آرزومندم به نظرتون کدوم عکس از همه قشنگتره؟ ...
27 اسفند 1392

27 ماه 11 روزگی

سلام به همه دوستانه گلم ممنونم که جویای حالمون هستید   بارانکم خیلی وقته وبلاگت رو به روز نکردم شاید توی این مدت این اولین باره که غیبتم اینقدر طولانی شد همونطور که قبلا گفتم دیگه دوست ندارم آمار روز به روز زندگیمون رو اینجا بنویسم ولی از طرفی هم دلم نیومد که برای همیشه وبلاگ نویسی رو تعطیل کنم این بود که تصیمم دارم هر چند وقت یکبار چکیده ای از اتفاقاتی که افتاده برات ببنویسم این عکس برای همون شبی که توی بهمن ماه تهران برفی شد و تو هم همون روز پستونکت رو پاره کردی و وقتی بابایی اومد خونه حاضر شدیم و رفتیم برات از هایپر پستونک اونت خریدم اینبار قیمتش شده بود 46 هزار و به امید اینکه چند ماهی میخوری خوشحال بود...
24 اسفند 1392