باران جونمباران جونم، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره
زندگی عاشقانه مازندگی عاشقانه ما، تا این لحظه: 19 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

باران دختر پاییزی من‍ـــــــ

25 ماه 25 روزگی

بارانکم این روزها بیشتر از قبل باهات بازی میکنم و از صبح تا شب حسابی با هم مشغولیم منی که قبلا بیست وچاری پای کامپیوتر بودم الان شاید هفته ای یکبار هم وقت نمیکنم چون میدونم دوست نداری منم نمیخوام ناراحتت کنم و ترجیح میدم همون هفته ای یکبار باشه هر چند اینبار بیشتر از یک هفته شد گل قشنگم روزی هزار بار خدا رو شاکرم که تو رو به من هدیه داده و امیدوارم روزی برسه که خودت مادر بشی تا حس منو درک کنی مهربونم این روزها محبتت رو به منو بابایی خیلی قشنگ میفهمونی و با گفتن مامی دوستت دارم هر بار عمری تازه به من میدی خیلی میچسبه وقتی با دلیل و بی دلیل محکم بغلم میکنی و میگی مامی نرگس دوستت دارم تو هم منو دوست داری...
7 بهمن 1392

2 سال و 23 روزگی

      سلام دوستای گلم از همگی ممنون بابت تک تک کامنتها و sms که برای شب یلدا برام فرستادید این هفته اصلا وقت نکردم بیام پای نت البته خودم نخواستم نظراتو تایید کنم ولی ایشالا میام تو وب هاتون و براتون جواب کامنها رو میزارم این یه هفته که بابا نبود بارانم برات خیلی سخت گذشت شب اول کلی گریه کرد و بهونه آورد ی مدام علی رو میخواستی هر کسی میپرسید بابا کجاست؟ میگفتی رفته شیر بخره شوشابه بخره و ... یه شب دایی محمدینا اومدن خونمون و تو از من آب خواستی آوردمت تو آشپزخونه که آب بخوری پرهام هم دنبالت اومد تا اومدم آب بهت بدم پرهام هم خواست و اول به اون دادم دوباره اومدم که بهت اب بدم پرهام...
15 دی 1392

اخرین روزهای یکسالگی

دختر پاییزی منـــــ روزها ی یک سالگیت کم کم رو به اتمامه و به امید خدا نزدیک دوساله شدنی تو این چند وقته خیلی بزرگتر  و خانوم تر شدی خیلی بانمک حرف میزنی همش گوشی رو میزاری در گوشت و خیلی جدی حرف میزنی بعضی مواقع میخندی و همش میگی ای بابا و بعضی مواقع هم میزنی رو پاتو میگی خاتوسر خاتوسر و واقعا چهره ات رو نگران میکنی بعضی روزها شک میکنم که شاید کسی پشت خطه که تو اینقدر جدی حرف میزنی بعد میام گوشیو از دستت میگیرم و تو هم میخندی چند وقتی یاد گرفتی به عروسک می می میدی ولی اگه نگات به من بیفته خجالت میکشی و سریع بلوزت رو میدی پایین همچنان مثل سابق عاشق نگین و صدفی و همیشه تو خلوتت باهاشون حرف میزنی خیلی قشنگ برای همه ...
4 دی 1392

تولد علی عزیزم و باران جونم

  از روزی که صدایت در وجودم طنین انداز شد،شتاب تپیدن قلبم رو به فزونی یافت   امروز ثانیه ها نام تو را فریاد می زنند و من در اوج عشق   خود را در پستوی زمان تنها حس نمی‌کنم . . .       دختر قشنگم تولدت مباااااارک   تولد یک سالگی   تولد دو سالگی   ١٢ آذر سال ١٣٥٨ و١٢ آذر ١٣٩٠ دو  فرشته کوچولوی مهربون به دنیا اومدند   که الان همه دنیای منه ، سالروز میلادتان مبارک. . .     علی جونم و باران عزیزم تولدتان مباااارک   باران جونم روز دوشنبه 11 آذر چون شب تولد...
12 آذر 1392

برای دوستای گلم

دوستانی که شماره موبایلم رو دارید لطفا همین الان  به گوشیم sms بزنید و  اسمتون رو هم بنویسید تا من تو گوشیم سیو کنم چون  بعد از دزدیه شدن  گوشیم و تعویض سیم کارت شماره هاتونو ندارم ممنون          لیلا جونم ممنون بابت قالب 
11 آذر 1392

عکسهای پاییز92

عکسهای پاییزی از بارانه پاییزی در تاریخ   1392/9/2 چند وقتی بود که به علی میگفتم یه روز بارانو ببریم یه جایی که برگهای زرد داشته باشه تا ازش عکس پاییزی بگیرم ولی بابایی هر روز میرفت مغازه و وقت نمیشد تا اینکه امروز صبح مغازه رو تعطیل کرد و با هم رفتیم جاده احمد آباد مستوفی  و یه خاطره خیلی باحالی برامون رقم زد بعد از کلی گشتن که یه جای خلوت و دنج پیدا کنیم و زمینشم برگی باشه رسیدیم به ی باغ متروکه که اتفاقا خیلی هم زیبا بود و یه تنه درخت خشک شده وسط باغ بود منو بابایی خوشحال از پیدا کردن باغ تازه دروبینو در آوریم و تل سرتو گذاشتم و همین که اومدم وسط باغ بگذارمت  دیدیم دو تا سگ بزرگ با چنان سرعتی سمتمون م...
3 آذر 1392
4024 2 103 ادامه مطلب

اولین هفته پاییزی

گل پاییزی منـــ چی بگم از این روزهامون که من پاییز رو با تمام قشنگیاش و و یاداور قشنگترین روزهای عمرم هیچ وقت دوست نداشتم و ندارم نمیدونم چراااااااا ولی همیشه تو پاییز دلم میگیره شاید به خاطر ا همین یه ساعتی که جابه جا میشه یا به خاطر اینکه هوا زودی سرد میشه نمیتونیم بیرون بریم اصلا نمیدونم چرا  ولی دوستش ندارم همش دلم میگیره شما هم از روز پنج شنبه سرما خوردی فعلا جفتمون خونه نشین شدیم پنج شنبه از صبح رفتم خونه مامان اشرف تو بی حال بودی مدام بهونه میگرفتی ساعت 5 بود که بردمت دکتر گفت نه گوشش عفونت کرده ونه  سینه اش خس خس میکنه و نه گلوش متورمه ولی حسابی آبریزش بینی داری و بیحال و تا میت...
27 آبان 1392

روزهای آبانی مون

سلام دوستای گلم اصلا قابل توصیف نیست که بگم چی کشیدم از روزهای بی نتی و روزهای بی نی نی وبلاگی خودمونیم هااااا من یکی که حسابی وابسته شدم  و معتاد..... و دلم حسابــــــــــــــــــــــــــــــــــی برای همه تنگ شده بود اول از همه تولد دوست عزیزم آناهیتا جون رو که 9 آبان بود تبریک میگم امیدوارم شمع تولد 120 سالگیش رو با سلامتی و تندرستی فوت کنه و همینطور تولد آوای دلنشین صفورا جونم رو امیدوارم همیشه سلامت باشه وبه دنیا اومدن هلیا دخمل خوشگل که امیدوارم قدمش خیر باشه و زیر سایه پدر و مادرش بزرگ بشه حالا از این روزها بگم که حسابی با بارانم مشغولم و هر روز برام شیرین تر از روز قبله حسابی شیرین زبون شده...
27 آبان 1392

صرفا جهت اطلاع

سلام به دوستای گلم اول از هم ممنونم بابت کامنت های زیبا که برای بارانم گذاشتید دوم اینکه متاسفانه ی چند وقتی میشه که نتمون قطع شده ونمیتونم نظرات شما دوستای گلم رو تایید کنم به محض وصل شدن نت میام با پست جدید ممنون که جویای احوالمون هستید ...
20 آبان 1392