اولین سفر هوایی دخملی
باران گلم هفته پیش با بابایی تصمیم گرفتیم که بریم استانبول
اول بردیمت دکتر و تمام جوانب رو با دکترت بررسی کردیم و تمام داروهایی که باید به همراه داشتیم رو تهیه کردیم و صبح ساعت 4 راهی فردگاه امام شدیم
و شما هم از همون لحضه ای که از خونه خارج شدیم بیدار موندی تا لحضه پرواز
سری پیش که منو بابایی رفتیم شما نبودی و اون زمان مهر ماه بود هوا خیلی سرد بود منم از ترس اینکه سرما نخوری فقط لباس گرم برات برده بودم و همه لباس های تابستونیت راحتی بود ولی اونجا روزها فوق العاده گرم بود و شبها باد خنکی میاومد این بودکه مجبور شدم همش لباس خونگی و راحتی تنت کنم البته برای تو خیلی عالی شد
فرودگاه امام
قبل از اینکه هواپیما پرواز کنه خوابیدی و بعد هنگامی که میخواستیم پیاده بشیم بیدارت کردم زمانی که میخواستیم ایران برگریم دوباره کل راه رو خوابیدی
هتل marmaray بودیم ومدت اقامت مون 5 شب و 6 روز بود
بقیه خوابت رو هم توی هتل بااخم کردی
کلی از این ماهی کیلکا خوشت اومده بود
تا جایی که ممکن بود دوغ میخریدم ولی چند باری که نوشابه خریدم اصلا حریفت نبودیم و به ناچار کلی نوشا به قول خودت بهت خوروندیم
دوبااااااره مثل سابق با کلی زحمت بهت صبحونه میدام
باید همه جوره دستورات جنابعالی رو گوش میدادم وگرنه صدای طنین انداز جیغت کل رستورانو پر میکرد
توی هتل ی تخت پارک برات گذاشتند که ی طرفش شکسته بود و تو هم از این موضوع کلی سواستفاده کردی و هر روز کلی پیتکو پیتکو میکردی و حسابی اسب سواری میکردی
راه ارتباطی خوبی بود با دنیای اطرافت پیدا کرده بودی
از غذاهاشون بگم که واقعا بینظیر بود از لحظه ای که بیدار میشدیم یه صبحونه فوق العاده منتظرمون بود
تا زمان ناهار و شام
غذاهاشون خیــــــــــــــــــــــــــلی خوشمزه بود و رستورانها خیلی تمیز بودن البته به پول ما خیلی گرون میشد چون هر وعده غذایی بالای 80 هزار بود
چون باران عاشق اسکندر بود هر وعده حتما میگرفتیم
اینجا هم جای واکس زدن کفش به روش سنتیه که تو لابی هتل گذاشته بودن و تو باید هر روز توش میشستی
این خانومه کلی برات ضعف کرده بود و اومد پیشت و میخواست تجهیزات واکس زنی رو بهت بده که تو خجالت کشیدی
با همه دوست میشدی
وااااااااااااااااااااااااااااااااااااای خدای من
سلطان احمد (مدل جدیدت برای عکس)
میدان معروف استانبول (تقسیم) که کلی دنبال جوجوها میکردی همشون از دستت فرار میکردن
دوباره با کلی خوشحالی بهشون غذا میدای و همه دورت جمع میشدن
فقط عاشق آسمونشون شدم با اون رنگ آبیش آدمو دیووووووونه میکرد
اینجا هم رفته بودیم خرید تو خسته شده بودی و میگفتی بدون کفش باید روی اینا بشینم
یه روز هم رفتیم کاروسل که طبقه پاینش یه شهر باااازی کوچک داشت و دخملی کلی کیف کرد
نمیدونم چرا بغض کرده بودی و بغلم هیچ کدومون نمیومدی و کنار کتاب فروشی نشسته بودی!!!!!!
دوباره تو رستوران باید با این دختره بازی میکردی منم دنبالت غذا به دست
روز سومی که استانبول بودیم دوست بابایی عمو احسان با خاله مریم برای ماه عسلشون اومده بودن
کلی باهم گشتیم
اینجا هم سوار کشتی شدیم و رفتیم جزیره بیوک آدا
جزیره بیوک آدا به جزیره پرنس هم معروفه و همه یکی از این گلها تو سرشون بود
اینم پرنسس خودم
جزیره فوق العاده زیبایی بود و فقط از دوچرخه و کالسکه استفاده میکردن و هیچ نوع وسیله نقلیه دیگه ای نبود خیلی جای آرومی بود و بعد از مدت ها رنگ واقعی آسمون رو دیدیم
تا یه جایی میرسیدم سریع کفشو جورابتو در میاوردی
صرفا جهت خنده
اینم مدل خجالت کشین دخملی
وااااااااااااااااااااااااااااااای بازم بستنی
تا روی پاهاتم ریخته بود
دوباره میخواستی به روش خودت بستنی بخوری
منم نذاشتم واین صحنه روبرو شدیم
خیلی سفر خوبی بود و خیلی بهمون خوش گذشت
وقتی اومدم خونه دیدم متاسفانه در نبود ما فیوز برق قطع شده و کلیه مواد خیچال و فریز خراب شده بود و خونمون حسابی بو گرفته بود فقط تنها کاری که کردیم این بود که بارانو تحویل مامانی دادیم و تا ساعت 11 شب با بابایی یخچال و فریزر تمیز کردیم