باران جونمباران جونم، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره
زندگی عاشقانه مازندگی عاشقانه ما، تا این لحظه: 19 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره

باران دختر پاییزی من‍ـــــــ

رتبه جشنواره تابستانه

امروز رفتم تو لیست  نتایج جشنواره واااااااااااااااااای  دیدم باران گلی رتبه 67 داره البته من اصلا براش تبلیغ نکردم  وگرنه ههههه بزار دلمون به همین چیزا  خوش باشه دیگه ولی همچنان محتاجیم رای بدین دیگه آخه 67 هم شد رتبه!!!!!! لطفا همین الان به اشتراک بزارین و به همه دوستاتون بگین رای بدن  دیگه این سه روزه که ماه رمضانه خیلی ضعف شدیدی گرفتم و به سختی روزه میگیرم اصلا حال و حوصله هیچ کاریو ندارم ولی هر بار که میام به باران غذا بدم بخوره حواسم نمیشه یه کوچولو طبق عادت همیشه دهنه خودم میزارم ولی بعدش تشنگی برام میاره (حالا خوبه ناخونک میزنم به غذای دخملی و ضعف دارم وگرنه ) اینم...
21 تير 1392

مهمونی سه تا فرشته

باران قشنگم روز یک شنبه مریم جون و آقا بابک شام مهمونم بودن و تو حسابی براشون رقصیدی و دلبری کردی آقا بابک دوست بابایی همش میگفت امشب بهترین شبم بود ازبس که تو اونا رو خندوندی روز دوشنبه هم خاله ندا و طنین جون ( دختر دایی بابا) و خاله ساجده و متین جونم اومدن خونمون و شب هم آقایون تشریف آوردن و ما هم عصری رفتیم تیراژه قرار بود تا ساعت 8 برسیم خونه ولی نمیدونم چیشد که ساعت 8 شد 10 شب و ما سه تا  بدو بدو  کباب تابه ای و برنج پختیم و ساعت 11 شام خوردیم!!!! طبق معمول همیشه متین خان زورش به همه میرسه و تکی میخواد دوچرخه سواری کنه دخترا خانوما از متین میخوان نوبتی سوار بشن ولی متین گوش به این ...
19 تير 1392

یه جمعه پر کار

گل من امروز صبح رفتیم خونه مامانی و بعد از خوردن ناهار  تو علی رفتین حیاط و تو شستن فرشها به بابایی کمک کردین .و البته کلی هم آب بازی علی (پسر عمه مهتاب) و بارانم فرش اتاقتم حتما باید خودت با ی لنگه  دمپایی میشستی با دقت زیاد مشغول آب بازی ی دفعه ای دلت خواست بابا رو خیس کنی ...
14 تير 1392

بچه گیامون

نازنینم معمولا هر شب سه تایی میریم پارک و تقریبا هر روز یه پارک جدید رو کشف میکنیم  این روزا به قول بعضیا کودک درونم زنده شده  شبها که میرم پارک  چون خیلی خلوته منم باتو بازی میکنم و دوتایی کلی تاب سواری میکنیم تو هم خیلی ذوق میکنی از اینکه منم بغلت تو تاب کناری تاب  بازی کنم و شعر معروف تاباسی رو خیلی قشنگ برام میخونی یه پارکی هست که سرسره خیلی بلندی داره و پیچ در پیچه منو بابایی نوبتی سوارش میشم و تو هم پایین سرسره منتظر میشینی و شروع میکنی تشویق کردنمون این روزا خیلی یاد بچه گیام افتادم یادمه اون موقع وقتی سر ظهر بود یا موقع شام وقتی با مامانم میرفتیم بقالی همیشه میگفتم از این بخر...
12 تير 1392

نظر سنجی

سلام دوستای گلم قرار شده آتلیه سها جایزه نوروزی بارانو بده و من موندم بین این دوتا عکس کدومو انتخاب کنم و سایز عکسی که قرار بهمون بده 100 در 70 و تا توجه به بزرگی عکس دوست دارم هر کدوم بهتره رو چاپ کنم لطفا شما هم نظر خودتون رو بگید ...
9 تير 1392

این روزها هم گذشت

نازگلم این روزا  خیلی شیرین تر از قبل شدی هر بار که آدمو میبینی یه لبخند خیلی دلنشین مهمون اون لبای قشنگت میشه جدیدا یاد گرفتی وقتی از چیزی خوشت بیاد یا ی لباس نو تنت کنی همش میگی وااااااای وااااای چند روزیه یاد گرفتی هر چی  دستت میدم با صدای ظریف میگی میسی (مرسی) وقتی شبا میریم پارک همش دوست داری تو محوطه پارک بدو بدو کنی و زیر چشمی هم مارو نگاه میکنی که ببینی دنبالت میایم یا نه وقتی میخوام شربت آهن و زینکت رو بدم با یه سرعتی از دستم فرار میکنی که مطمئنم قهرمان دو هم بهت نمیرسه حساسیت خاصی به وسایت داری و اصلا دوست نداری کسی سرش رو روی بالشت بزاره تو خانواده پدری  همه مادرشوهر رو مام...
7 تير 1392

روزهای گرم تابستون وآب بازی

عسلکم بلاخره مروارید 16  هم نمایان شد خیلی جالبه اردیبهشت ما فقط 6 تا دندون داشتی و توی دوماه 10 مروارید به مرواریدای قبلی اضافه شد         وقتی آب رو باز میکنی از شدت هیجان همینطور آب رو نگاه میکنی و بعد از اینکه آب رو بستی تازه میفهمی که چیکار کردی و شروع میکنی خندیدن ...
7 تير 1392

کلاردشت خرداد92

باران من روز 25 خرداد با خانواد بابایی راهی کلاردشت شدیم و به خاطر شما صبح زود راه افتادیم   تو هم  کلی تو راه خوابیدی و خدا رو شکر اذیت نشدی زمانی که برای صبحانه نگه داشتیم بیدار شدی و کلی با خوشحالی همه جا رو نگاه میکردی کلاردشت برعکس همیشه که خیلی سرد بود اینبار هوا گرم بود و من خیلی خوش حال که نمیخواد کلی لباس تنت کنم انتخابات ریاست جمهوری هم تموم شد و مردم خوشحالی میکردن که روحانی رای آورده و بازی ایران و کره رو هم تو کلاردشت دیدیم و بعد از بازی بیرون رفتیم کلی بزن و برقص بود     تو ماشین مشغول خوردن نون تازه     هر کسی رو میدیدی بوس میفرستادی ...
7 تير 1392

هفته ای که گذشت

عشق من چند روز پیش با بابایی رفتیم جاده کن سولقان برای خرید شاتوت و چون عاشق آب بازی هستی تا رودخونه رو دیدی گفتی آباس آباسی و ما هم مجبور شدیم ببریمت نزدیک رودخونه  ولی وقتی پاتو تو آب گذاشتیم خیلی خوشت نیومد  چون آب رودخونه خیلی سرد بود عکسهای رودخونه با آقای پدر   این روزا عصرا دیگه پارک نمی ریم چون محوطه پارک خیلی شلوغه و بچه ها خیلی بدو بدو میکنن و منم تنهایی نمیتونم کنترلت کنم  ولی وقتی بابایی میاد خونه بعد از شام میریم پارک هم ما پیاده روی میکنیم هم تو کلی  بازی میکنی و وقتی برمیگردیم خونه از خستگی زیاد آنی خوابت میبره دیروز خاله ساجده 50 نفری مهمون داشت و ما ...
24 خرداد 1392