هفته ای که گذشت
عشق من چند روز پیش با بابایی رفتیم جاده کن سولقان برای خرید شاتوت
و چون عاشق آب بازی هستی تا رودخونه رو دیدی گفتی آباس آباسی و ما هم مجبور شدیم ببریمت نزدیک رودخونه ولی وقتی پاتو تو آب گذاشتیم خیلی خوشت نیومد چون آب رودخونه خیلی سرد بود
عکسهای رودخونه با آقای پدر
این روزا عصرا دیگه پارک نمی ریم چون محوطه پارک خیلی شلوغه و بچه ها خیلی بدو بدو میکنن
و منم تنهایی نمیتونم کنترلت کنم
ولی وقتی بابایی میاد خونه بعد از شام میریم پارک هم ما پیاده روی میکنیم هم تو کلی بازی میکنی و وقتی برمیگردیم خونه از خستگی زیاد آنی خوابت میبره
دیروز خاله ساجده 50 نفری مهمون داشت و ما به بهونه کمک از روز چهارشنبه رفتیم خونشون تو و متین مثل همیشه کلی با هم بازی کردین
و البته کلــــــــــــــــــــــــــــــــی هم کمکمون کردین
نیروی کمکی کم بود همین بود که از بچه ها کمک گرفتیم متین جونم با جون و دل سنگها رو تی میکشید و باران خانوم با وسواس گردگیری میکرد
تا اتاقهارو هم تمیز کردین
عمو امیر اعتقاد داره بعد از خستگی زیاد بستنی میچسبه و نفری یه دونه بستنی مهمونتون کرد ولی از اونجایی که خیلی تمیز بستنی میخورین دوباره حموم واجب شدین و ما به اجبار جفتتون رو حموم کردیم
روز سه شنبه هم خونه خودمون تو آشپزخونه بستنی مگنوم دادم دستت و یه لحظه اومدم تو اتاق تا برگردم دیدم تو وسط پذیرایی نشستی ولی بستنی دستت نیست
هر چقدر خونه رو گشتم پیدا نکردم همش میگفتم باران بستنی کو ؟ تو هم دستات رو بازی میکردی میگفتی نیس
بعد از کلی گشتن و حرص خوردن که آخه خدا کجاس این بسنی الان آب بشه ....
همون لحظه گفتی ماما آب و پاشدی که بهت آب بدم دیدیم ای وای من نشستی رو بستی انقدر عصبانی شدم و سریع اومدم فرشو پاک کردم تا لکش نمونه یادم رفت عکشو بندازم
دیرو خونه خاله ساجده به روش جدید شیر میخوردی
علیرضا جون و آرمین جون پسر عمه های متین که دیروز کلی باهات بازی کردن
و طنین بامزه که نوه دایی بابا میشه و چشماشو بسته و ملینا خوشگله نوه خاله بابا که تمام حواسش به بچه ها بود و آرمان جان نوه دایی بابا که فوق العاده پسر مودب و آرومیه
فردا میریم شمال با خانواده بابایی و با کلی عکس میام خدمتتون