باران جونمباران جونم، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره
زندگی عاشقانه مازندگی عاشقانه ما، تا این لحظه: 19 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

باران دختر پاییزی من‍ـــــــ

آتلیه 27 ماهگی

    2   3 4 5 6 7 8 9     10 11 12 13 14 15 16 دوستای گلم این آخرین پسته سال 92 میباشد برای همگی سالی پر از خوبی و سلامتی آرزومندم به نظرتون کدوم عکس از همه قشنگتره؟ ...
27 اسفند 1392

27 ماه 11 روزگی

سلام به همه دوستانه گلم ممنونم که جویای حالمون هستید   بارانکم خیلی وقته وبلاگت رو به روز نکردم شاید توی این مدت این اولین باره که غیبتم اینقدر طولانی شد همونطور که قبلا گفتم دیگه دوست ندارم آمار روز به روز زندگیمون رو اینجا بنویسم ولی از طرفی هم دلم نیومد که برای همیشه وبلاگ نویسی رو تعطیل کنم این بود که تصیمم دارم هر چند وقت یکبار چکیده ای از اتفاقاتی که افتاده برات ببنویسم این عکس برای همون شبی که توی بهمن ماه تهران برفی شد و تو هم همون روز پستونکت رو پاره کردی و وقتی بابایی اومد خونه حاضر شدیم و رفتیم برات از هایپر پستونک اونت خریدم اینبار قیمتش شده بود 46 هزار و به امید اینکه چند ماهی میخوری خوشحال بود...
24 اسفند 1392

25 ماه 25 روزگی

بارانکم این روزها بیشتر از قبل باهات بازی میکنم و از صبح تا شب حسابی با هم مشغولیم منی که قبلا بیست وچاری پای کامپیوتر بودم الان شاید هفته ای یکبار هم وقت نمیکنم چون میدونم دوست نداری منم نمیخوام ناراحتت کنم و ترجیح میدم همون هفته ای یکبار باشه هر چند اینبار بیشتر از یک هفته شد گل قشنگم روزی هزار بار خدا رو شاکرم که تو رو به من هدیه داده و امیدوارم روزی برسه که خودت مادر بشی تا حس منو درک کنی مهربونم این روزها محبتت رو به منو بابایی خیلی قشنگ میفهمونی و با گفتن مامی دوستت دارم هر بار عمری تازه به من میدی خیلی میچسبه وقتی با دلیل و بی دلیل محکم بغلم میکنی و میگی مامی نرگس دوستت دارم تو هم منو دوست داری...
7 بهمن 1392

2 سال و 23 روزگی

      سلام دوستای گلم از همگی ممنون بابت تک تک کامنتها و sms که برای شب یلدا برام فرستادید این هفته اصلا وقت نکردم بیام پای نت البته خودم نخواستم نظراتو تایید کنم ولی ایشالا میام تو وب هاتون و براتون جواب کامنها رو میزارم این یه هفته که بابا نبود بارانم برات خیلی سخت گذشت شب اول کلی گریه کرد و بهونه آورد ی مدام علی رو میخواستی هر کسی میپرسید بابا کجاست؟ میگفتی رفته شیر بخره شوشابه بخره و ... یه شب دایی محمدینا اومدن خونمون و تو از من آب خواستی آوردمت تو آشپزخونه که آب بخوری پرهام هم دنبالت اومد تا اومدم آب بهت بدم پرهام هم خواست و اول به اون دادم دوباره اومدم که بهت اب بدم پرهام...
15 دی 1392

اخرین روزهای یکسالگی

دختر پاییزی منـــــ روزها ی یک سالگیت کم کم رو به اتمامه و به امید خدا نزدیک دوساله شدنی تو این چند وقته خیلی بزرگتر  و خانوم تر شدی خیلی بانمک حرف میزنی همش گوشی رو میزاری در گوشت و خیلی جدی حرف میزنی بعضی مواقع میخندی و همش میگی ای بابا و بعضی مواقع هم میزنی رو پاتو میگی خاتوسر خاتوسر و واقعا چهره ات رو نگران میکنی بعضی روزها شک میکنم که شاید کسی پشت خطه که تو اینقدر جدی حرف میزنی بعد میام گوشیو از دستت میگیرم و تو هم میخندی چند وقتی یاد گرفتی به عروسک می می میدی ولی اگه نگات به من بیفته خجالت میکشی و سریع بلوزت رو میدی پایین همچنان مثل سابق عاشق نگین و صدفی و همیشه تو خلوتت باهاشون حرف میزنی خیلی قشنگ برای همه ...
4 دی 1392

تولد علی عزیزم و باران جونم

  از روزی که صدایت در وجودم طنین انداز شد،شتاب تپیدن قلبم رو به فزونی یافت   امروز ثانیه ها نام تو را فریاد می زنند و من در اوج عشق   خود را در پستوی زمان تنها حس نمی‌کنم . . .       دختر قشنگم تولدت مباااااارک   تولد یک سالگی   تولد دو سالگی   ١٢ آذر سال ١٣٥٨ و١٢ آذر ١٣٩٠ دو  فرشته کوچولوی مهربون به دنیا اومدند   که الان همه دنیای منه ، سالروز میلادتان مبارک. . .     علی جونم و باران عزیزم تولدتان مباااارک   باران جونم روز دوشنبه 11 آذر چون شب تولد...
12 آذر 1392

برای دوستای گلم

دوستانی که شماره موبایلم رو دارید لطفا همین الان  به گوشیم sms بزنید و  اسمتون رو هم بنویسید تا من تو گوشیم سیو کنم چون  بعد از دزدیه شدن  گوشیم و تعویض سیم کارت شماره هاتونو ندارم ممنون          لیلا جونم ممنون بابت قالب 
11 آذر 1392

عکسهای پاییز92

عکسهای پاییزی از بارانه پاییزی در تاریخ   1392/9/2 چند وقتی بود که به علی میگفتم یه روز بارانو ببریم یه جایی که برگهای زرد داشته باشه تا ازش عکس پاییزی بگیرم ولی بابایی هر روز میرفت مغازه و وقت نمیشد تا اینکه امروز صبح مغازه رو تعطیل کرد و با هم رفتیم جاده احمد آباد مستوفی  و یه خاطره خیلی باحالی برامون رقم زد بعد از کلی گشتن که یه جای خلوت و دنج پیدا کنیم و زمینشم برگی باشه رسیدیم به ی باغ متروکه که اتفاقا خیلی هم زیبا بود و یه تنه درخت خشک شده وسط باغ بود منو بابایی خوشحال از پیدا کردن باغ تازه دروبینو در آوریم و تل سرتو گذاشتم و همین که اومدم وسط باغ بگذارمت  دیدیم دو تا سگ بزرگ با چنان سرعتی سمتمون م...
3 آذر 1392
4024 2 103 ادامه مطلب

اولین هفته پاییزی

گل پاییزی منـــ چی بگم از این روزهامون که من پاییز رو با تمام قشنگیاش و و یاداور قشنگترین روزهای عمرم هیچ وقت دوست نداشتم و ندارم نمیدونم چراااااااا ولی همیشه تو پاییز دلم میگیره شاید به خاطر ا همین یه ساعتی که جابه جا میشه یا به خاطر اینکه هوا زودی سرد میشه نمیتونیم بیرون بریم اصلا نمیدونم چرا  ولی دوستش ندارم همش دلم میگیره شما هم از روز پنج شنبه سرما خوردی فعلا جفتمون خونه نشین شدیم پنج شنبه از صبح رفتم خونه مامان اشرف تو بی حال بودی مدام بهونه میگرفتی ساعت 5 بود که بردمت دکتر گفت نه گوشش عفونت کرده ونه  سینه اش خس خس میکنه و نه گلوش متورمه ولی حسابی آبریزش بینی داری و بیحال و تا میت...
27 آبان 1392