باران جونمباران جونم، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره
زندگی عاشقانه مازندگی عاشقانه ما، تا این لحظه: 19 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

باران دختر پاییزی من‍ـــــــ

فروردین 93

سلام به باران جووووووونم و همه دوستانه گلم سال نو مبارک امیدوارم سال جدید سالی پر از خیر و خوشی و برکت براتون باشه باران جونم خیلی وقته وبلاگت رو به روز نکردم و کلی حرف و عکس برات دارم خدا رو شکر امسال خونه تکونیمون خیلی زود تموم شد ومن توی اسفند ماه دیگه بدو بدوی کار خونه نداشتم و با آرامش دوتایی سفره هفت سینمون رو درست کردیم امسال هم مثل سالهای گذشته ایام عیدی رو مسافرت نرفتیم چون که شما مدرسه نمیری و عید هم همه جا شلوغه ما هم ترجیح میدم بعد از عید مسافرت بریم ولی فعلا که جور نشده ایشالا تو اردبیبهشت میریم از حرف زدن هات بگم که ماشالا دیگه کامل حرف میزنی و حسابی دلبری میکنی خیلیاش یادم نمیمونه ولی اونایی که یا...
6 ارديبهشت 1393

آتلیه 27 ماهگی

    2   3 4 5 6 7 8 9     10 11 12 13 14 15 16 دوستای گلم این آخرین پسته سال 92 میباشد برای همگی سالی پر از خوبی و سلامتی آرزومندم به نظرتون کدوم عکس از همه قشنگتره؟ ...
27 اسفند 1392

27 ماه 11 روزگی

سلام به همه دوستانه گلم ممنونم که جویای حالمون هستید   بارانکم خیلی وقته وبلاگت رو به روز نکردم شاید توی این مدت این اولین باره که غیبتم اینقدر طولانی شد همونطور که قبلا گفتم دیگه دوست ندارم آمار روز به روز زندگیمون رو اینجا بنویسم ولی از طرفی هم دلم نیومد که برای همیشه وبلاگ نویسی رو تعطیل کنم این بود که تصیمم دارم هر چند وقت یکبار چکیده ای از اتفاقاتی که افتاده برات ببنویسم این عکس برای همون شبی که توی بهمن ماه تهران برفی شد و تو هم همون روز پستونکت رو پاره کردی و وقتی بابایی اومد خونه حاضر شدیم و رفتیم برات از هایپر پستونک اونت خریدم اینبار قیمتش شده بود 46 هزار و به امید اینکه چند ماهی میخوری خوشحال بود...
24 اسفند 1392

25 ماه 25 روزگی

بارانکم این روزها بیشتر از قبل باهات بازی میکنم و از صبح تا شب حسابی با هم مشغولیم منی که قبلا بیست وچاری پای کامپیوتر بودم الان شاید هفته ای یکبار هم وقت نمیکنم چون میدونم دوست نداری منم نمیخوام ناراحتت کنم و ترجیح میدم همون هفته ای یکبار باشه هر چند اینبار بیشتر از یک هفته شد گل قشنگم روزی هزار بار خدا رو شاکرم که تو رو به من هدیه داده و امیدوارم روزی برسه که خودت مادر بشی تا حس منو درک کنی مهربونم این روزها محبتت رو به منو بابایی خیلی قشنگ میفهمونی و با گفتن مامی دوستت دارم هر بار عمری تازه به من میدی خیلی میچسبه وقتی با دلیل و بی دلیل محکم بغلم میکنی و میگی مامی نرگس دوستت دارم تو هم منو دوست داری...
7 بهمن 1392

2 سال و 23 روزگی

      سلام دوستای گلم از همگی ممنون بابت تک تک کامنتها و sms که برای شب یلدا برام فرستادید این هفته اصلا وقت نکردم بیام پای نت البته خودم نخواستم نظراتو تایید کنم ولی ایشالا میام تو وب هاتون و براتون جواب کامنها رو میزارم این یه هفته که بابا نبود بارانم برات خیلی سخت گذشت شب اول کلی گریه کرد و بهونه آورد ی مدام علی رو میخواستی هر کسی میپرسید بابا کجاست؟ میگفتی رفته شیر بخره شوشابه بخره و ... یه شب دایی محمدینا اومدن خونمون و تو از من آب خواستی آوردمت تو آشپزخونه که آب بخوری پرهام هم دنبالت اومد تا اومدم آب بهت بدم پرهام هم خواست و اول به اون دادم دوباره اومدم که بهت اب بدم پرهام...
15 دی 1392

اخرین روزهای یکسالگی

دختر پاییزی منـــــ روزها ی یک سالگیت کم کم رو به اتمامه و به امید خدا نزدیک دوساله شدنی تو این چند وقته خیلی بزرگتر  و خانوم تر شدی خیلی بانمک حرف میزنی همش گوشی رو میزاری در گوشت و خیلی جدی حرف میزنی بعضی مواقع میخندی و همش میگی ای بابا و بعضی مواقع هم میزنی رو پاتو میگی خاتوسر خاتوسر و واقعا چهره ات رو نگران میکنی بعضی روزها شک میکنم که شاید کسی پشت خطه که تو اینقدر جدی حرف میزنی بعد میام گوشیو از دستت میگیرم و تو هم میخندی چند وقتی یاد گرفتی به عروسک می می میدی ولی اگه نگات به من بیفته خجالت میکشی و سریع بلوزت رو میدی پایین همچنان مثل سابق عاشق نگین و صدفی و همیشه تو خلوتت باهاشون حرف میزنی خیلی قشنگ برای همه ...
4 دی 1392