کلاردشت خرداد92
باران من
روز 25 خرداد با خانواد بابایی راهی کلاردشت شدیم و به خاطر شما صبح زود راه افتادیم
تو هم کلی تو راه خوابیدی و خدا رو شکر اذیت نشدی زمانی که برای صبحانه نگه داشتیم بیدار شدی و کلی با خوشحالی همه جا رو نگاه میکردی
کلاردشت برعکس همیشه که خیلی سرد بود اینبار هوا گرم بود و من خیلی خوش حال که نمیخواد کلی لباس تنت کنم
انتخابات ریاست جمهوری هم تموم شد و مردم خوشحالی میکردن که روحانی رای آورده
و بازی ایران و کره رو هم تو کلاردشت دیدیم و بعد از بازی بیرون رفتیم کلی بزن و برقص بود
تو ماشین مشغول خوردن نون تازه
هر کسی رو میدیدی بوس میفرستادی
بهار 92
بهار 91
شبها توی بالکن با دیدن ستاره ها شیر میخوردی
صبح ها هم صبحانه
قربون اون عطسه های بی صدات
باران مشغول چیدن گیلاس
بهار 92
بهار 91
ساحل نمک آبرود
( چون قبل اینکه بریم تو اخبار شنیدم آب دریا آلوده شده نذاشتیم آب بازی کنی )
ولی کلی سنگ بازی کردی
بازم بستنی !!!!
کلی از دیدن گاو ها لذت می بردی و هر بار که گاو میدیدی میگفتی گا گا و بعد میزدی رو سینه ات وهمش میگفتی عزی عزی عزی (عزیزم)
اینجا هم آب رو نشونمون می دادی
چند وقتی که دیگه دوست نداری بغل همه بری و همش نگرانی که من پیشت نباشم
هر بار که یه نفر میخواست بغلت کنه میگفت باران بیا بریم تاب بازی و تو هم به بهونه تاب میرفتی بغلش
و لی در آخر همگی تاب سوار شدیم غیر تو
تاب تارزان در جنگل عباس آباد