اولین مشهد دخملم
نازنین من
در تاریخ 15 /2 92 ساعت 8 شب حرکت قطار بود و ما نیم ساعتی زودتر تو راه آهن بودیم
بازی استقلال و فولاد هم بود و کلی جمیعت تو را ه آهن خیره به tv بودن آخه اگر استقلال بازی رو میبرد قهرمان میشد و از اونجایی که من عاشق فوتبال و البته استقلالم دوست داشتم که بازی رو ببینم ولی تند تند اعلام میکرد که باید سوار قطار بشیم
این بود که سوار قطار شدیم و نتیجه بازی رو از خاله زهرا پرسیدم و اونم گفت که اسقلال قهرمان شد
وقتی سوار قطار شدیم خیلی استرس داشتم که نکنه ی موقع اذیت بشی
ولی خدا رو شکر خیلی خوب بودی
همین که سوار شدیم چون اولش خیلی گرم بود لباستو در اوردم و تو کلی خوشحال شدی
کلی عروسک بازی کردی و بعد از خوردن شام و کلی بازی تا صبح لا لا کردی
تا غافل میشدم tvرو خاموش میکردی
ساعت 8 صبح رسیدم مشهد و محل اقامتمون هتل اطلس بود
هر بار که میخواستیم از لابی هتل رد بشیم تو گیر میدادی که باید بری و تو این قسمت بشینی و به من بعد بابا و بعدبه مامان بزرگا میگفتی ایش ایش یعنی بشینیم و کار هرروزمون شده بود نشستن تو این قسمت
عکهای باران گلی تو حرم
سر هر وعده غدا که میشد من بودم
و به زور باید بهت غذا میدادم
فقط میخواستی هرچی رو میز هست بریزی زمین
یه روز هم بردیمت باغ وحش
کلی دوست داشتی و براشون ذوق میکردی
خاله کوچیکه من (خاله افسانه ) تو مشهد زندگی میکنه و کلی از قبل بهمون گفت که بریم خونشون ولی چون فاصله خونشون تا حرم خیلی زیاده ما قبول نکردیم ولی ی روز بعد از نماز ظهر رفتیم خونشون و تا آخر شب اونجا بودیم
اینم عکس آریا جونم (پسر خاله) که خیلی بانمکه
بعد از کلی آتیش سوزندن دوتایی با هم مشغول شیر خوردن شدین
خیلی باحال بود و همگی تو حال بودیم که یهو دیدم آریا و باران تلمبه به دست اومدن پیشمون آریا تا منو دید گفت خاله دارم بچت رو گنده میکنم و داشت با تلمبه تو رو فوت میکرد من اولش متوجه منظورش نشدم ولی بعد دیدم تلمبه رو گذاشت پشتت و شروع کرد فوت کردن
کلی همگی خندیدیم
تو قطار هم موقع برگشت دختر خوبی بودی و لی متاسفانه از دیروز که رسیدیم سرما خوردی
و امروز صبح بردمت دکتر و یکسری دارو داد