باران جونمباران جونم، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره
زندگی عاشقانه مازندگی عاشقانه ما، تا این لحظه: 19 سال و 6 ماه و 20 روز سن داره

باران دختر پاییزی من‍ـــــــ

بدون عنوان

باران جونم الکی دل مامانو سوزوندی فکر کردم دیگه شیر خشکی شدی دلم سوخت گفتم آخییییییییییییییییی ولی خیلی زرنگتر از این حرفایی بار اول شیر خشک خوردی ولی  دیگه هر کاری کردیم تو خواب بیداری با رقص نخوردی که نخوردییییییییییییییییییییییییی امروز صبح رفتیم آتلیه سها و17 تا عکس انتخاب کردم واقعا نمی دونستم کدومو انتخاب کنم بابایی می خندید می گفت همه رو انتخاب کنیم ولی خب نمیشه دیگه... دوسه روزه کلافه ای فکر کنم میخوایی دندون در بیاری شبها بیدار میشی وکلی گریه می کنی وبابایی بغلت میکنه باهات بازی میکنه  بعد میایی بغل من شیر می خوری لا لا می کنی   ...
18 شهريور 1391

بدون عنوان

عروسکم 9 ماهگیت مبارک امروز برای چکاب ماهانه بردمت دکتر وزنت  7900 و قدت 73 دکترت راضی نبود وبرات شیر خشک تجویز کرد مامانی وقتی امروز بغلت کردم وبهت شیر خشک دادم اصلا حس خوبی نداشتم خیلی دلم گرفت دوست ندارم هیچ فاصله ایی بینمون باشه دوست دارم تو به من وابسته باشی ومنم به تو  گل من دوستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتدارمممممممممممممممممممممم   ...
15 شهريور 1391

بدون عنوان

فرشته مامان  چند روزی میشه که که صدا دار شدی وهمش میگی دددد  بابابابا  عروسک مامان   این روزها خییییییلی آروم شدی هر کی می بینه میگه چه مظلومه عسل مامان نمی دونم چه جوری وچقدر خدا رو شکر کنم به خاطر وجود تو خدایا مرسی به خاطر این باران آسمانی و باران رحمت و باران الهی باران جونم عشقمییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی باران جونم نفسمیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی باران جونم همه وجودمییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی ...
11 شهريور 1391

مسافرت

عروسکم این هفته ایی که گذشت خیییییییلی بد بود پسر دختر خاله بابایی تو سن 23 سالگی با یک تصادف خیلی ساده فوت کرد واقعا خیلی سخته ما هیچ کدوم مرگ میلاد عزیز رو باور نمی کنیم ولی حیف... الان چند شبه میریم اونجا خیلی دلم این روزا گرفته   قراره شنبه با خاله زهراینا بریم شمال خدا کنه حالمون عوض شه         ...
2 شهريور 1391

بدون عنوان

دخمل قشنگ   از زمانی که مریض شدی احساس می کنم خیلی ضعیف شدی البته 300 گرم وزن کم کردی هر روز با کلی ذوق برات سوپ درست میکنم یه روز با ماهیچه یه روزم با مرغ  ولی خیلی با بی اشتهایی میخوری هیچی دوست نداری حریره بادوم نمیخوری سوپ دوست نداری سرلاک بدت میاد دخملی مامان غصه می خوره بیا جون من از فردا دخمل خوبی باش و غذاهاتو بخور   دوستت دارم نفس            ...
29 مرداد 1391

خرید

قند عسل قرار شده هفته بعد با خاله زهراینا بریم کلار دشت بعد ما اونجا بمونیم مامانینا هم بیان امروز با بابایی رفتیم خیابون بهار وسه تا شلوار راحتی ویه دست بلوز وشلوار راحتی برات گرفتیم امروز خیلی دنبال پستونک گشتم تا یه تنوعی بشه ولی پیدا نکردم   مبارکت باشه خوشگلم امشب افطاری خونه مامانینا رفتیم و اونجا کلی با علی کوچولو بازی کردی همش می خواستی گازش بگیری علی کوچولو هم قلقلکش می اومد و جفتتون با صدا می خندیدین   ...
28 مرداد 1391

بدون عنوان

دخمل نازم یاد گرفتی چهار دست پا همه جا میری بعد بر می گردی منو نگاه می کنی تعجب می کنی کجا رفتی ودهنت رو از تعجب باز می کنی     ...
26 مرداد 1391

بدون عنوان

عزیز دلم امروز مامانی وعمه مهتاب خونمون بودن وکلی آتیش سوزندی           باران جونم این عکسو ساعت 1 شب گرفتم  وطبق معمول هر شب خوابت نمیاد     ...
26 مرداد 1391