باران واتلیه چهار ماهگی
هستی من 7 فروردین برای بار دوم به همراه خاله زهرا ودختر های گلش به اتلیه سها رفتیم وکلی عکس خوشگل انداختیم ودر جشنواره نورزی هم شرکت کردیم ولی هیچ کدوم هیچ مقامی نیاوردیم ...
بدون عنوان
عسلم جیگرم نفسم عشقم زندگی من باران من روزت مبارک ...
نویسنده :
مامی نرگس
15:14
باران و پیشی ها
عسلم امروز با بابایی رفتیم شهرآرا لباسهای پاییزه رو ببینیم منم به تو لباس پسرونه پوشنده بودم هر مغازه ای میرفتیم میگفتن چه پسری ...هیچ لباسی هم نخریدیم آخه مامانی قیمت ها خییییییییییییییییلی تخیلی بودن برگشتنی رفتیم بوستان گفتگو تو پارک پر گربه بود وتو بابایی عاشق گربه ای واما من.... بابایی همش پیش پیش میکرد وکلی گربه دورمون جمع میشدن تو ذوق میکردی منم از ترس تکون نمی خوردم اینجا به گربه گفتی وایستا بیام بخورمت گربه بیچاره از ترسش رفت بالای درخت ...
نویسنده :
مامی نرگس
0:59
درد ودل
عزیزممممممممممممم چند روزی میشه که بگی ونگی شیر خشک میخوری یعنی دکترت تجویز کرد اول که برات شیر پروگرس رو خریدم نمیخوردی ولی شیر گیگوز که گرفتم میخوری نمیدونم چرا خوشحال باشم یا نارحت ولی هر بار که میخوری از ته دل دلم میگیره دوست ندارم زود تسلیم بشی ولی انقدر ماهی وانقدر مظلومی که یه کمی غر غر می کنی بعد سریع میخوری بارانی نمیدونم چرا این روزا این جوری شدم ولی عروسک مامان خیلی دوستت دارم چند روز پیش تو یه وبلاگی خوندم که مامانش نوشته بود خدا رو شکر که وظیفه مادری رو خوب انجام دادم و21 ماه به بچه ام شیر دادم عزیز مامان خیلی دلم گرفت یعنی من کوتاهی کردم نمیدونم... هر روزی که میگذره مقدار شیر خشک بیشتر میشه وشیر خودمو ...
نویسنده :
مامی نرگس
0:58
بدون عنوان
عروسکم منو بابایی تصمیم گرفتیم ار این به بعد عکس های بامزه ازت بگیریم شما هم بفرمایین گیتار بدون شرح من وعروسکام منو کفشام منو و زبونم کفش های لنگه به لنگه می پوشه که هی بلنگه آقا بارانی یا باران خانمی؟ چه کفش خوشمزه ایی ...
نویسنده :
مامی نرگس
14:55
بابا و عمو
اینجا یه عکس از بابا علی و عمو امیر گذاشتم.ببین چقدر بانمکه: البته مال موقعیه که یه خورده جوونتر از الان بودن! اینم یه عکس دیگه ازشون : (توضیح اینکه اون وسیله وسط عکس جنبه تزئینی داشته و نه بابا و نه عمو اهل این چیزها نیستند) و اما عکس سوم: این عکسو هم در شاندیز انداختن درست قبل از خوردن یه شیشلیک ناب!!!!! اینم عکس آخری: اینم تو کیش انداختن نامردا همش مسافرت و خوردن تو کارشون بوده.هههههییییییییی چقدر هم جوون بودن طفلیا!!!!!!!!!! ...
نویسنده :
مامی نرگس
22:31
خرابکاری های نفسم
خراب کاری های نفسمممممممممممممممممممممم دختر عزیزم ظرف کرمو محکم بستم ودادم دستت تا بازی کنی چون عاشق بازی کردن با همه چی هستی الا اسباب بازی وخودم هم اتاق بغلی پای کامپیوتر بودم یه سره نگاهت می کردم وپشتت به من بود یکدفه دیدم وایییییییییی در کرمو باز کردی وبه همه جا مالیده بودی خدارو شکر که پستونک داشتی ودهنت نذاشتی چند روز پیش هم روی مبل بغلم بودی وداشتم با بابایی صحبت میکردم که توی یه لحظه شکلات خوری رو از روی میز برداشتی وسریع انداختی زمین وشکست... فدای سرت مامانی اینم درش که تنها مونده ...
نویسنده :
مامی نرگس
16:48
باران در بیمارستان
باران خانم روز 12 آذر که روز تولد باباشم هست ساعت 10:29 صبح در بیمارستان بهمن به دنیا اومد زمان به دنیا اومدن39هفته و2 روز وبه روش سزارین وزن:2/840 قد:49 دورسر:34/5 نفسم جیگرم عمر من خوش اومدی روز جمعه من مشغول تمیز کردن خونه بودم که بابایی از تو مغازه تلفن کرد ومنم که اومدم گوشی رو بردارم پام به لبه فرش گیر کرد و با زانو خردم زمین وجفت زانو هام زخمی شده بود خدا خیلی رحم کرد که به تو دخملم آسیبی نرسیدو شب آخر من اصلا خوابم نمی امد وخیلی استرس داشتم 12 آذر که هفتم محرم بود منو بابایی ساعت 6 صبح به بیمارستان رفتیم وبا ترافیک 7 رسیدی...
نویسنده :
مامی نرگس
17:29