باران جونمباران جونم، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 26 روز سن داره
زندگی عاشقانه مازندگی عاشقانه ما، تا این لحظه: 19 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

باران دختر پاییزی من‍ـــــــ

اخرین روزهای یکسالگی

1392/10/4 17:16
نویسنده : مامی نرگس
2,267 بازدید
اشتراک گذاری

دختر پاییزی منـــــقلب

روزها ی یک سالگیت کم کم رو به اتمامه و به امید خدا نزدیک دوساله شدنی تو این چند وقته خیلی بزرگتر  و خانوم تر شدی

خیلی بانمک حرف میزنی همش گوشی رو میزاری در گوشت و خیلی جدی حرف میزنی بعضی مواقع میخندی و همش میگی ای بابا و بعضی مواقع هم میزنی رو پاتو میگی خاتوسر خاتوسر و واقعا چهره ات رو نگران میکنی بعضی روزها شک میکنم که شاید کسی پشت خطه که تو اینقدر جدی حرف میزنی بعد میام گوشیو از دستت میگیرم و تو هم میخندی

چند وقتی یاد گرفتی به عروسک می می میدی ولی اگه نگات به من بیفته خجالت میکشی و سریع بلوزت رو میدی پایین

همچنان مثل سابق عاشق نگین و صدفی و همیشه تو خلوتت باهاشون حرف میزنی

خیلی قشنگ برای همه عروسکات و منو بابا چایی درست میکنی و به زور به خوردمون میدی و بعضی موقع هم که من غرق در تماشای سریالم و تو هم با تمام وجود خاله بازی میکنی و من برای اینکه بی خیال بشی سریع چای خیالی که برام ریختی رو میخورم ولی تو دلخور میشی

که داغه و چرا فوت نکرده خوردممشغول تلفن

خیلی مهربونی و محبتت رو به همه نشون میدی عاشق عمه مهتابی و هر موقع پبرسم کجا بریم میگی خونه عمه

عمو کیوان از بس بهت اسماریتیز داده به اون اسم میشناسیش و بنده خدا همیشه باید اسمارتیز به همراه داشته باشه

وقتی یکی بیاد خونمون موقع خدا حافظی بدو بدو میکنی میگی ماما شلبال لیم کوووو؟ و دوست داری همراش بری و لی  وقتی میگم دخترم ما خونه میمونیم خیلی منطقی گوش میدی و دیگه دنباش گریه نمیکنی

چند روز پیش که از خواب بیدار شدی و صبحونه نخورده و دست و صورت نشسته رفتی سمت اتاقت و تلو تلو میخوردی و کیفت رو برداشتی رفتی سمت در

پزسیدم کجا ایشالا؟

خیلی جدی گفتی : میلم سر کار!!!تعجب

یه عادت بدی که جدیدا پیدا کردی اینه که نصفه شب بیدار میشی و میگی باید بیام رو تخت پیش تو بخوابم منم بالشت رو میزارم بغل دستم و تو هم اصرار داری که بالشت کنار باشه و بیای رو بالش من و منم همونجا رو بالش خودم بخوام بعضی شبها انقدر جام تنگه کمر درد و گردن درد میگریم پا میشم میبینم دقیقا تو یه وجب جا خوابیدم ولی تو خیلی راحت تو بغلم خوابیو همش یا پاهات تو پهلومه یا دستت محکم میخوره به صورتم خیلی با احتیاط میزارمت رو بالشت خودت و لی تو دوباره میچرخی و میای بغلم اگه غیر این باشه شروع میکنی گریه کردن

ظهر ها که میخوام از روی یه تخت 180 سانتی قسمت من 20 سانت بیشتر نیست الان خیلی پشیمونم که چرا حرف دکترت رو گوش کردم و دوباره آوردمت تو اتاق خودمون

متاسفانه این ویروس لعنتی هم مهمون خونمو شد و باران جونم از چهارشنبه شب تب کرد روز اول با استامینوفن و پاشویه  قابل کنترل بود روز پنچ شنبه پیش دکتر خودت بردم و بعد از معاینه دقیق گفت هیچ مشکلی نداره و نه گوشش عفونیه و گلوش التهاب داره و ... وگفت احتمالا این تب یا برای دندون در آوردن یا ویروسه خلاصه اونشب ما خونه عمو ناصر مهمونی دعوت بودیم نمیخواستم برم ولی بابایی گفت شاید حال و  هواش عوض بشه ولی اونجا هم مدام کلافه بودی و منم چیزی از مهمونی نفهیدم و شب زودتر از بقیه اومدیم خونه

پنج شنبه شب چون من خیلی خسته بودم و خونه عموینا مدام تو بغلم بودی اصلا نمیدونم چطور شد که خوابم برد ولی بابایی تا ساعت 3/5 صبح یکسره بالای سرت بود و دستمال رو سرت میزاشت و تبت رو کنترل میکرد بعد که دید تبت پاینتر از 39 نمیاد منو بیدار کرد

برات شیاف گذاشتم ولی هچنان تبت بالا بود 

حاضر شدیم و بردیمت بیمارستان آتیه تبت شده بود 39/7 و بیش از اندازه داغ بودی

دکتر به محض معاینه گفت گوش سمت راستت خیلی عفونت داره و چطور شده که دکتر خودش متوجه نشده

سریع یه شیاف خارجی گذاشتن و تبت اومد پایین و شربت ایبوپروفن و اموکسی کلاو 200 برات تجویز کرد و گفت حتما دوباره روز شنبه بیارین بیمارستان تا دوباره گوشش معاینه بشه

تو اون روز همش فکرم مشغول این بود که مگه میشه دکتر خودت که همیشه تشخیصاش خوبه چطور عفونت گوش رو نفهمیده اصلا دلم نمی خواست نسبت بهش  شک کنم چون واقعا دکتر خوبیه ولی از این طرف با حرفهای دکتره همش دلم یجوری بود و تردید داشتم

خدا رو شکر از روز جمعه دیگه تب نداشتی ولی تمام بدنت دون دون های قرمز ریخته و( پ ی پ ی هم آبکی شده) دیشب دوباره بردیمت بیمارستان تا دوباره معاینه بشی بعد از معاینه گفت اصلا گوشش عفونت نداره فقط جرمه گوشش زیاده و  نیازی به دارو نبوده ولی چون چرک خشکن خورده باید حتما تا 7 روز بخوره  و اون دون دون ها و پی پی به خاطر مصرفه چرک خشکنه

واقعا آدم نمیدونه کی درست میگه کی اشتباه؟ جالبه هر سه هم متخصص اطفال هستن!!!!!

ولی به هر حال دخملی دارو هاشو میخوره 

خدا رو شکر هیچ اثری از سرما خوردگی و آبریزش بینی و ... نداره خودمم فکر میکنم اشتباه کردیم که دارو قوی آموکسی کلاو رو بهش دادیم چون فقط یه تب بود

ی حرف بامزه ای که این روزها میزنی بعد از مریضی اینکه به عروسکات مثلا شیاف میزنی میگم باران چیکار میکنی میگی داغه آمپول پی پی میزنم

این روزها باران خیلی ضعیف شده و خودم حس میکنم خیلی سبکتر شده روز 5 شنبه که بردیمت دکتر وزنت شده/700 10 و قدتت هم 84 وزنت نسبت به سنت خیلی کمتره ولی خدا رو شکر که سالمی

 

زمانی که تب داشتی حتما باید عروسکت هم پاشویه میکرد

الهی بمیرم اینجا خیلی بی حال بودی

 

برای اینکه سرگرمت کنم تلفنتو  که عاشقشی وصل کردم تا با بابایی حرف بزنی

به یاد بچه گیات رو کریر خوابت برد

این عکسم برای یک ساعته پیشه که خانوم حسابی شکلات خورده و خودش رفته توی حمام نشسته و میگه ماما بیا منو اشور

پسندها (3)

نظرات (76)