تولد علی عزیزم و باران جونم
از روزی که صدایت در وجودم طنین انداز شد،شتاب تپیدن قلبم رو به فزونی یافت
امروز ثانیه ها نام تو را فریاد می زنند و من در اوج عشق
خود را در پستوی زمان تنها حس نمیکنم . . .
دختر قشنگم تولدت مباااااارک
تولد یک سالگی
تولد دو سالگی
١٢ آذر سال ١٣٥٨ و١٢ آذر ١٣٩٠ دو فرشته کوچولوی مهربون به دنیا اومدند
که الان همه دنیای منه ، سالروز میلادتان مبارک. . .
علی جونم و باران عزیزم تولدتان مباااارک
باران جونم روز دوشنبه 11 آذر چون شب تولد و شما و بابایی بود
رفتم کیک شکلاتی خریدم و به مامان بزرگها هم گفتم اومدن خونمون و یه جشن کوچولو گرفتیم بعد خاله زهرا اینا هم به جمعمون اضافه شدن
چهارشنبه شب هم عمه مهتابینا و عمو کیوانیا اومدن خونمون و دوباره یه جشنه دیگه
امسال چون تولدت توی ماه صفر بود دوست نداشتم تولد بگیرم چون تولد بیشتر به ما آدم بزرگا خوش میگذره تا به شما کوچولو ها
ولی دلمم نمیاومد بیخیال باشم این بود که تصمیم گرفتم فقط دوستای همسن و سال خودت رو دعوت کنم این بود که روز پنج شنبه تو یه سالن بازی برات جشن گرفتم
و از شانسمون هوا برفی شد و خیلی از دوستان نتوستن بیاین
روز پنج شنبه وقتی از خواب بیدار شدم رفتم سراغ پنجره
دیدم وااااااااااااااااای چه برفی!!!!!!!!!!!!
این اولین بار بود که از دیدن بارش برف عصبانی بودم و حرص میخورم
حس میکردم برفها مثل سنگ دونه دونه رو سرم میباره
مخصوص با sms های که یکی پشت دیگری برام میاومدن
و همه میگفتن راهمون دوره و نمیتونیم بیایم البته من به همگی حق میدم چون واقعا و اون شرایط هوا رانندگی خیلی سخت بود اونم با یه بچه
به هر حال تولد برگزار شد و در کمال ناباوری خیلی از دوستانم تشریف اوردن و من واقعا شرمنده شدم فقط امیدوارم روزی برسه که بتونم جبران کنم
از همین جا از همگی دوستان تشکر میکنم
فرزانه جونم و دختر گلش آیسان
مهتاب جونم و شایلین نازنین
حسنیه جونم و نوژا جون
ساراجون و شیدای نااازم
سحر جونم و بنیتای عزیز
آناهیتا جونم و آرمیتا عسلی
شیما جونم و الناز عزیزم و پرنسس درینا
فاطمه جونم و مانی عزیزم
الهام جونم و یسنای گلم
صفورا جون و آوای دوست داشتنی
و ساجده جون که خیلی کمکم کرد
حالا بریم سراغ عکسها...
نمایی از بسته بندی خوراکیها
عروسک دوساله خودمـــ
یسنا جونم
نوژا جونم
مانی گلم
درینا جونم
شایلین و بنیتای عزیزم
آیسان جونم و باران و شیدای عزیزم
پرنسس آرمیتا
پرهام خوشگله
آوای ناااازم
متین و بارانم
عمو موسیقی
اولین عروسک که افتخار داد و رقصید
و کم کمک یخ میهمانها آب شد و اومدن وسط
آیسان جونم با رقص خیره کننده همه بچه ها رو شگفت زده کرده بود
بنیتا جونم نخواست کم بیاره و پا به پای آیسان هنر نمایی کرد
اما دختری خیلی سنگین نشسته بود
و برای دوستای گلش دست میزد
متین جونم با دیدن عروس محبت خودشو ابراز میکنه
واما کیک که یادم رفته بود شمع بیارم و مسول خانه بازی خودش شمع عدد 4 رو برامون 2 کرد
مراسم انگشت زنی به کیک
تو این عکس من بالای 10 بار شمع روشن کردم ولی نوبت به دخملی نمیرسید
که فوت کنه و بلاخره بعد از کلی موفق شد
و خودش برای خودش دست میزنه
وقتی عروس کوچولو خوابش میاد
برش چاقو با مامان نرگس
واااااااااااااااااااااااااااااای منو اینهمه کیک
بلاخره باران و متین هم به کیک انگشت میزنند
گپ دوستانه
آرمیتا به دنبال؟...
خوشحال از پیدا شدن یه عروسک سر شکسته
دوقلو ها باران و پرهام
دوستای گلم مرسی بابت هدیه های زیباتون
بارانم قرار بود هفته گذشته ببرمت آتلیه ولی چون مریض شدی کنسل کردم و قراره بابایی هفته آینده بره ترکیه و ایشالا از اونجا لباسهای خوشگلت برات بیاره و با لباس بیشتر ببرمت آتلیه
دوستان گلم این آخرین پستی هست که تو وبلاگ بارانمه و قرار شده از این به بعد رمزی باشه و فقط برای... خودشــــــــــــ بنویسم