این دو روز خونه مامان بزرگا
عسلکم
چهارشنبه که روز مادر بود رفتیم خونه مامانی
کلی اونجا با علی (پسر عمه مهتاب) بازی کردی و بدو بدو تو حیاط
منم همش میترسیم بخوری زمین این بود که دنبالتون می دویدم و تو هم خوشت اومده بود وکلی از ته دلت میخندیدی
باران و علی کوچولو
این همون خنده هاییه که میگم از ته دله
تا خسته میشی ولو میشی رو زمین
تو این عکس خودت رفتی رو پله نشستی بعد اشاره کردی به علی که اونم بیاد پیشت
بعد طبق روال همیشه یه سری هم زدین به گلخونه
روز پنج شنبه
رفتیم خیابون بهار چون یکی از لباسات بزرگ بود برات عوض کردم
و از اونجا که میومدیم رفتیم فرحزاد و یه نهار خوشمزه خوردیم و عصری بود که رفتیم خونه مامان اشرف اونجا کلی با بچه ها بازی کردی و آتیش سوزوندی
الهی دورت بگردم چند روزیه یاد گرفتی سوت بزنی و انگشتاتو میکنی دهنت و ادای سوت زدنو در میاری
اینجا میخواستم یه عکس هنری از نگین و صدف بندازم و توهم همش در حال خدمت رسانی بهشون بودی
نگین حدود 2 سالی میشه که کلاس ژیمناستیک رفته
و بعد از کلی تمرین چرخ و فلک میزنه
دخمل مامان یه نگاهی به نگین انداخت گفت ای بابا
برای این دوسال کلاس رفتی هههههه
این بود که خودش دست به کار شد و همش میخواست چرخ وفلک بزنه
وهمه کلی براش ضعف کردیم
این لباس عروس هم ماله وقتی که صدف کوچولو بود تنت کردیم اصلا خوشت نیومد
وااااااااااااای دخملی چهل گیس کرده
و در آخر دوستای گلم برای اولین باره میخوام برم پیش امام رضا برای همتون دعا میکنم