اینم از امروزمون گوشیمو دزدیدن
باران جونم
دیشب که دقیقا یک سال و 8 ماه و 9 روزت بودت به تنهایی شب تو اتاق خودت خوابیدی
چند وقته میخواستم شبها تو اتاق خودت بزارمت ولی گفتم بزار حال و هوای پستونک از سرت بیرون بیاد بعد چون چند وقتی حس میکنم جات توی تخت پارک کوچکه چون شبها خیلی این ور و انور میشی روی این حساب گفتم از این به بعد روی تخت خوابت بخوابونم خدا رو شکر که خوب بود
اولین شب تو اتاق خودت
و اما امروز
بابایی ظهر اومد خونه تا بریم از هایپر استار خرید کنیم موقع برگشت من کیف دستیمو داخل چرخ گذاشتم و خودم توی پارنکیگ داخل ماشین نشستم و بابایی هم وسایل ها رو داخل ماشین میذاشت و یادش رفته در آخر کیف منو که اتفاقا بزرگ هم بود داخل ماشین بزاره و توی همون چرخ جامونده بود
تا اینکه اومدیم خونه 10 دقیقه ای طول کشید خواستم کلید خونه رو در بیارم فهیمیدم که کیفم جامونده دوباره برگشتیم سمت هایپر و دقیقا همون جایی که چرخ بود کیفم رو پیدا کردم و دیدم همه وسایلاش توش بود البته به درد کسی نمیخورد که برش داره چون ی دست لباس باران و شیشه شیر و دستمال مرطوب و پمپرز و.. وسایل باران داخلش بود بابایی گفت دمشون گرم کسی دست نزده ولی دیدم موبایلم توش نیست شک کردم گفتم شاید خونه گذاشتم دوباره برگشتیم سمت خونه دیدم تو خونه ام نیست دوباره رفتم هایپر گفتن پارکینگهاشون دوربین نداره و گوشیت دیگه رفته
خیلی دلم سوخت گوشیمو 6 ماه پیش خریده بودم و سامسونگ بود حیف باشه شماره همه دوستام توش سیو بود الهی کوفتش بشه گوشی ناااااازنینم رو برده
الان با بابایی تلفنی صحبت میکردم میخندید و میگفت عیبی نداره عوضش گوشیت جاش خوبه و دیگه از دست باران راحت شده چون جدیدا گوشیم همش دست باران بود و همش تو دهنش میذاشت و گازش میگرفت
باران گلم فدای سرت