باران جونم مریض شده
عزیزکم
چند روزه مریض شدی الهی مامان برات بمیره که دخملش بی حاله عسلم زودتر سرحال شو چون دل منو بابایی خیلی گرفته
چند روز پیش که تب کردی بردیمت دکتر گفت سرما خوردی پنج شنبه شب بعد ازکلی گریه خوابیدی ساعت 3/5 شب شروع کردی سرفه کردن وکلی بالا آوردی وچون دو روز بود خیلی کم جیش میکردی ترسیدم وبا بابایی بردیمت بیمارستان تو چهار ماهگی که اسهال گرفته بودی ما بردیمت بیمارستان آتیه وهمه می گفتن اشتباه کردین باید بچه رو بیمارستان مخصوص کودکان می بردین به خاطر همین اول بردیمت مرکز طبی کودکان بعد علی اصغر جالب بود هردو بیمارستان فوق تخصصی کودکان بود ومتخصص نداشتن گفتن باید ساعت 8 بیارین خلاصه از اونجا رفتیم بیمارستان کودکان تهران گفت یه آمپول ضد تهوع مثل واکسن به پا می زنین خوب میشه ولی نمی دونم چرا دل شوره گرفتم وبه بابایی گفتم بریم همون آتیه وقتی رسیدیم آتیه بعد از کلی معاینه گفت بدنش کم آب شده باید سرم بزنه دوباره مثل سری پیش نمی تونستم جلوی گریه ام رو بگیرم وتوهم خیلی بی قراری می کردی خیلی بد بود دوباره بردنت اتاق رگ گیری ومن بیرون موندم فقط صدای گریه بود توگوشم بعد ازکلی زمان دیگه دلم طاقت نیاورد و اومدم پیشت گفتن رگهاش خیلی نازکه وپیدا نمیشه الهی مامان برات بمیره فقط می خواستی بیای بغلم بعد ازاینکه سرم وصل کردن بغلم خوابت برد الان چند روزه به جز شیر هیچی نمیخوری خیلی ضعیف شدی دخملم زودتر خوب شو دارم دیونه میشم
خدایا
نمی تونم تحمل کنم خیلی خیلی سخته بارانم رو به خودت می سپرم دیگه هیچ وقت مریض نشه که مجبور بشه سرم بزنه
خدایا شکرت
باران جونم دوستت دارم