باران و پیشی ها
عسلم
امروز با بابایی رفتیم شهرآرا لباسهای پاییزه رو ببینیم منم به تو لباس پسرونه پوشنده بودم هر مغازه ای میرفتیم میگفتن چه پسری ...هیچ لباسی هم نخریدیم آخه مامانی قیمت ها خییییییییییییییییلی تخیلی بودن
برگشتنی رفتیم بوستان گفتگو
تو پارک پر گربه بود وتو بابایی عاشق گربه ای واما من....
بابایی همش پیش پیش میکرد وکلی گربه دورمون جمع میشدن تو ذوق میکردی منم از ترس تکون نمی خوردم
اینجا به گربه گفتی وایستا بیام بخورمت
گربه بیچاره از ترسش رفت بالای درخت
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی