هفته اول از آخرین ماه تابستون
جوجه کوچولو من این چند روزهم به لطف خدا به خوبی و خوشی گذشت پنج شنبه صبح زود بیدار شدیم آخه چند وقتی جفتمون سحر خیز شدیم بعد از اینکه کارامو کردم ساعت 10 رفتیم خونه مامان اشرف تا خاله زهراینا و زندایی بیان چند ساعتی منو مامان اشرف تنها بودیم و تا تونستیم تخته بازی کردیم البته وقتی نوبت مامان اشرف میشد که تاس بندازه شما به جاش مینداختی و کلی میخندیدی تا عصری اونجا بودیم و بعد مامانی اومد دنبالمون با عمه مهتابینا رفتیم خونه دایی بابایی ولی اونجا پدر منو در اوردی از بس که اسباب بازی میخواستی منم روم نمیشد همه چی رو از اتاق محمد علی بهت بدم ولی تو همش بهونه میگرفتی روز جمعه خاله ساجده صبح اومد خونمون و د...
نویسنده :
مامی نرگس
18:58