8 روز جدایی باران از پستونک
دختر مثل ماهم
الان روزه که اصلا لب به پستونک نزدی و خیلی صبوری کردی ازت ممنونم
ولی این ٨ روز هم برای شما هم برای من به سختی گذشت
روز جمعه که اولین روز بود خیلی عالی بودی
ولی از شنبه بهونه گیریها شروع شد خدا رو شکر اهل گریه کردن نیستی ولی تا تونستی غر زدی و بهونه گرفتی ی روزهایی دیگه خودمم کم آورده بودم و میخواستم دوباره برات بخرم ولی با راهنمایی های خاله ساجده و اینکه اینها طبیعیه و زود گذر بیخیال شدم چون بیش از حد عصبانی شده بودی و دیگه مثل باران سابق آروم نبودی
ولی بیش از پیش بهم وابسته شدی و ی لحظه هم ازم دور نمیشی و همش میگی ماما بارلا تسیدو میدویی میای بغلم
قبلا همش تنها تو اتاقت بازی میکردی یا تو حال tv میدی و منم سرگرم کارام بودم ولی الان اصلا جدا نمیشی و همش میگی تسید و میترسی نمیدونم چراااااا این طور شدی چون هیچ اتفاقی پیش نیامده و کسی نترسوندت ولی به هر حال امیدوارم زود گذر باشه و فراموشش کنی
عسلکم این هفته تمام وقتم برای شما بود و هر جایی رفتیم فقط به خاطر وجود تو بود دوست داشتم هر شب ببیریمت بیرون تا کمتر یاد پستونک بیوفتی و خدای ناکرده تو دلت غصه باشه
هر چند خیلی موفق نبودم چون روز دوشنبه صحنه ای رو دیدم که تا عمر دارم فراموشش نمیکنم
تو پست قبلی نوشتم که پستونکت رو گذاشتم رو میز ولی خودتت بر نمیداری ولی اگه هم برداری سریع میگی اخخخخ واز کنارش میگذری روز دوشنبه داشتم ظرف میشستم یه لحظه دیدم نیستی اومدم دیدم کنار شومینه پشت مبل نشستی و پستونکت رو هم بغل کردی و هی بوسش میکردی و بی صدا اشک میریختی خیلی دلم سوخت محکم بغلت کردم گفتم چرا گریه میکنی تو با خنده و گریه پستونکو نشونم دادی گفتی اخخخه وای دلم کباب شد زنگ زدم به بابایی و قرار شد دوباره برات نو بخریم
ولی خدا رو شکر تا عصری بهتر شدی و الان هم دیگه یادت نیست منم به کل از جلوی چشمات دورش کردم
روز شنبه
کل عروسکات ریزو درشت رو خواستی منم همه رو باهم آوردم کلـــــــــی دوتایی با عروسکا خاله بازی کردیم
و شب هم به افتخار دومین شب از جدایی با پستونک برای اولین بار بردیمت پارک ارم خیلی برات تازگی داشت البته زنگ زدیم خاله ساجده اینا هم اومدن و با متین جون همه بازی های که مناسب سنتون بود رو بازی کردین و بعضی ها رو هم دو بار دوبار سوار شدین بعد دیدیم شما دو تا وروجک سیر نشدین بردیمتون لونا پارک یک و دوباره کلی بازی کردین
روز یکشبه
دوباره کلی خاله بازی و... شب هم رفتیم جشنواره برج میلاد و خیلی مراسم شادی بود و همه جور سرگرمی برای بچه گذاشته بودن و از همه جالبتر اینکه همه چی رایگان بود ساعت 2 شب رسیدم خونه اون روز کلی اونجا رقصیدی و نقاشی کشیدی و از دهکده حیواناتشون دیدن کردی ولی دوربین نبردم چون اصلا حال و حوصله عکس انداختن نداشتم!!!!!!!!
روز دوشنبه
دوباره کلی دوتایی بازی کردیم و شب خونه عمه مهتاب افطاری دعوت بودیم و عصری رفتیم اونجا و کلی با علی بازی کردی
روز سه شنبه
با خاله زهرا رفتیم مغازه بابا و کــــــــــــلی شما و نگین و صدف تو پاساژ و مغازه بازی کردین و برای نگین و صدف خاله کفش خرید تو هم میخواستی ولی آقاهه کفش سایز شما نداشت خودت رفتی روی چهار پایه نشستی و کفشاتو در اوردی و کفشهای بزرگ پات کردی فروشنده کلی برات ضعف کرده بود
شب هم با خاله ساجده اینا و دایی محمدینا و عمه مهتاب و مامان بزرگها رفتیم برج میلاد واینبار بیشتر از قبل بهت خوش گذشت
و اما روز چهار شنبه
چون باید 3 ساعت ناشتا بودی بعد میبردیمت برای آزمایش خون
ساعت 6 صبح بیدار شدم و برات صبحانه درست کردم ولی دو لقمه بیشتر نخوردی و شیر هم بر عکس همیشه که یه شیشه میخوردی خیلی کم خوردی ساعت 9 بیدار شدیم که ببریمت آزمایشگاه نمیخواستم بهت شیر بدم ولی خونه رو سرت گذاشتی و انقدر گریه کردی که ما هم مجبور شدیم با هماهنگی آزمایشگاه بهت شیر دادیم بعد خوابیدی و ساعت 12 خوابالو بردیمت آزمایشگاه تو راه بیدار شدی
و کلی خوشحال بودی که بیرون اوردیمت
اونجا من اصلا طاقت نداشتم و بابایی بغلت کرد الهی بمیرم 6 تا شیشه خون گرفتن از هر دوتا دستت از پشت شیشه منو میدیدی و همش با ناله میگفتی ماما ماما ...
ولی خدا رو شکر خیلی صبوری توی درد فقط چون روی دستتات پنبه گذاشته بودن میترسیدی و هر بار که نگاهت بهشون می افتاد بغض میکردی و گریه میکری بابایی از دستت کند و راحت شدی
چون آزمایش ادار هم داشتی برات Urine bag وصل کردن و اون خیلی اذیتت میکرد و من یادم رفته بود برات شلوارک ببرم و فقط ی بلوز تو کیفم بود و چون سرهمی تنت بود و هر بار باید از بالا بازش میکردی مجبور شدم سرهمی رو در بیارم و فقط ی بلوز تنت بود و پمبرز
گفتیم یکمی تو اطراف اونجا راه ببیریمت تا نمونه ادارت رو بگریم و همینطوری تو خیابون وصال راه میرفتیم و هرکی از بغلمون رد میشد با تعجب به تیپت نگاه میکردی حدود 2 ساعتی معطل شدیم ولی شما انگار نه انگار کلی بهت شیر و آب دادیم ولی قصد جیش کردن نداشتی در آخر که پمپرزت رو باز کردم دیدم بلــــــــــــــــــــــه کلی خوشحالمون کردی امیدوارم جواب آزمایشات همه خوب باشه به امید خدا.. قراره روز 26 جواب بدن
چون عکسا زیاد بود میزارمشون تو ادامه مطلب
روز شنبه
اول کلی خاله بازی و شب هم رفتیم پارک ارم
این عروسکو مریم جون برای تولد یک سالگیت گرفته بود که به مناسبت از پستونک گرفتنت افتتاح شد
هر عروسکی که به عروسکات اضافه میشه عروسک های قدیمت رو فراموش نمکینی بلکه اونم به جمع دوستات اضافه میکنی
همه رو باید پیش هم بزاری و بعد از اینکه لباسا شون رو در آوردی یکی یکی غذا بهشون بدی
روز های اول و دوم خیلی سخت خوابت میبرد و همش بهونه پستونکو میگرفتی
ولی زود عادت کردی به زنجیر من و تا اون دستت نباشه خوابت نمیبرد ولی الان دیگه بدون اونم میخوابی
شب هم یه جشن گرفتیم به مناسبت دومین شب جدایی
از پستونک رفتیم پارک ارم البته تو جشنمون خاله ساجده جووووووون و عمو امیر و متین عزیزم هم حضور
داشتند و شب خیلی قشنگی برامون به یادگار گذاشتند
جناب مهندس متین قسمت های فنی ماشینو چک میکنه
باید اینو بگم که منو و خاله ساجده به هیچ وجه نمیخواستیم سوار ماشینها بشیم و بچه ها هم تنهایی نمی تونستن و متین خان هم به هیج وجه بی خیال نمیشد و قرار شد باباها بچه ها رو سوار کنند ولی مسئول ماشینا اجازه سوار شدن به باباها رو نداد یعنی اصلا جا نمیشدند این بود که ما مامانا به ناچار سوار شدیم ولی بعد از مدت ها کلی از ته دل خندیدیم
متین جونم امیدوارم همیشه همینطور از ته دلت بخندی
ذوق بارانی
روز یکشنبه و دوباره خاله بازی...
عکسهای برج میلاد سه شنبه
عکس با آقای عبدالرضا فیاضی
بعد از هر بازی باید بچه ها رو با گریه بیرون می اوردیم
ولی باران خانوم گفتم که...
اهل گریه کردن نیست فقط با حسرت نگاه میکنه!!!!!
کلی از این آدمهای باحال بودن که هر کدوم یه لباسی پوشیده بودن ولی تو از همشون ترسیده بودی
این آقا شبیه مجسمه درستش کرده بودن و تو هم از ترس حاضر به عکاسی نشدی ولی پرهام جونم باهاش عکس یادگاری انداخت
دیروز هم به همراه عمه مهتابینا رفتیم دریاچه چیتگر و اونجا هم جشن بود و راست و دروغشو نمیدونم ولی همه میگفتن قراره محسن یگانه بیاد و بخونه ما هم تا ساعت 10 نشستیم ولی چون خیلی شلوغ بود و بابایی هم کلید خونه رو نداشت برای مراسم نمودیم و اومدیم خونه