از دست باران
باران جونم دیشب طبق معمول هرشب باید اسپری ساعت 12 رو برات میزدم
تقریبا ده دقیقه به 12 بود که دنبال اسپری گشتم هر جایی که فکرشو بکنید منو بابایی گشیم نبود که نیود
بابایی میگفت حتما تو آشغالا رفته ولی من مطمن بودم که تو آشغالا نیست
خلاصه منو بابایی کل خونه رو گشتیم و همینطور که تو خونه دنبالش میگشتیم تو هم مثل جوجه دنبال ما بودی و همه جا سرک میکشیدی
دیگه کم کم داشتیم نا امید می شدیم و می خواستیم بریم یه دونه دیگه از داروخانه بگیریم
که به بابایی گفتم باران عاشق اینه که در کابینت ها رو باز کنه چون قبلا چند باری کنترل رو از توی کابینت پیدا کردم این بود که دوباره رفتیم تو کابینت ها رو دیدن ولی بازم نبود
ودر آخر ساعت 2 شب بعد از دو ساعت گشتن داخل جا کفشی و توی پوتین بابایی پیدا کردیم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی