خواب بارانی
دختر نازنینم دیشب شما تقریبا ساعت ١٢ بود که لالا کردی
ساعت ٢ بود که همش تو خواب ناله می کردی و بابایی گفت بینیت کیپ شده چون به سختی نفس میکشیدی
البته چون همیشه موقع خواب پستونک دهنته نمی تونستی از راه دهن تنفس کنی و بینیت هم حسابی کیپ شده بود این بود که بابایی قطره بینی برات ریخت
تازه چشام گرم خواب شده بود که یهویی با صدایه جیغت بیدار شدم و یکمی گریه کردی بعد بابایی تو رو گذاشت رو تختت تا بخوابی
دوباره اومدیم بخوابیم که دیدیم همش یه صدایی در میاری بابایی بلند شد و دید کاملا بیداری و روی تختت نشستی
منم داشتم می مردم برای خواب
اوردمت بغلم هر کاری کردم افقی نشدی و همش میخواستی بشینی بابایی هم حسابی خوابش میامد
نمی دونم چت شده بود ولی رو تخت نمیموندی از روی تخت اوردمت پایین رفتی سمت حال منم دنبالت خلاصه بالش و لحافت رو اوردم تو حال برای خودمم یه بالش
من دراز کشیم ولی تو کنارم نشسته بودی و به زور میگفتی باید چشام باز باشه تا چشام روی هم میامد یه جیغی میکشیدی
که کل بدنم می لرزید
نمیدونم شاید از چیزی ترسیده بودی
ولی دقیقا تا ساعت ٥ صبح با هم چشم تو چشم بودیم نگاتو از رو چشام بر نمیداشتی و فقط منتظر بودی که چشام بسته بشه و...
خلاصه خیلی شب سختی بود به زور چشام باز بود و در اخر انقدر پیشونیت رو نوازش کردم تا خوابت برد