بدون عنوان
باران من
دیروز باکلی اصرار عمه های خودمو برای شام دعوت کردم
جمعه خیلی سر حال بودی وهمش میخندیدی ولی نمیدونم چرا دیروز حالت بد شد شروع کردی سرفه کردن وآبریزش بینی داشتی منم نگران شدم و با یه دنیا کار ساعت 4/5 بردمت دکتر بعد از معاینه گفت دوباره سرما خورده یا بخاطر دندان دراوردن یا اینکه ویروسه...
آخه عشق من چقدر مریض میشی
بعد از اینکه اومدیم خونه بابایی تورو نگه داشت منم تندی کار میکردم ولی بعد از یک ساعت فقط به من چسبیده بودی وبابایی مرغ ها رو سرخ کرد از زمانی هم که مهمونا اومدن فقط بغلم بودی و مامان اشرف وخاله زهرا و زندایی مینا همه کارارو کردن
از ساعت 10 شب هم تا صبح تب داشتی وبابایی مدام بالا سرت بود و پاشویه میکرد وصبح کلی بالا اوردی وبابایی حمومت کرد امروز از صبح دخملم خیلی بی حال بودی دل من وبابایی خیلی گرفته بردیمت پارک سر کوچه گفتیم شاید حالت بهتر شه و دل ما هم باز شه ولی گریه کردی مجبور شدیم زود بیام خونه الان هم بغلم لا لا کردی
گل من زود زود خوب شو منو بابایی داریم دیونه میشیم