27 ماه 11 روزگی
سلام به همه دوستانه گلم ممنونم که جویای حالمون هستید
بارانکم
خیلی وقته وبلاگت رو به روز نکردم شاید توی این مدت این اولین باره که غیبتم اینقدر طولانی شد
همونطور که قبلا گفتم دیگه دوست ندارم آمار روز به روز زندگیمون رو اینجا بنویسم ولی از طرفی هم دلم نیومد که برای همیشه وبلاگ نویسی رو تعطیل کنم این بود که تصیمم دارم هر چند وقت یکبار چکیده ای از اتفاقاتی که افتاده برات ببنویسم
این عکس برای همون شبی که توی بهمن ماه تهران برفی شد و تو هم همون روز پستونکت رو پاره کردی و وقتی بابایی اومد خونه حاضر شدیم و رفتیم برات از هایپر پستونک اونت خریدم اینبار قیمتش شده بود 46 هزار و به امید اینکه چند ماهی میخوری خوشحال بودیم
ولی هفته پیش دیدم که جفت پستونکات پاره شده اینبار پیش خودم گفتم دیگه برات نمیخریم نمیشه که هر ماه 46 هزار پول پستونک بدیم اونم تو آستانه 2/5 سالگی ولی بعد از چند ساعتی چنان بی قراری کردی که به غلط کردن افتادم و حاضر بودم دو برار اون پول رو بدیم ولی بهونه گیری نکنی
خلاصه دو روز پیش به بابایی گفتم بره داروخونه و اگه پستونکی شبیه اونت دید که قیمتشم مناسبتر بود برات بخره و خدا رو شکر ایرانی ها که تو کپی کردن استادن پستونکی مشابه اونت زدن باقیمت 3500 تومانی و دخملی دوباره داره میخوره منم کاری ندارم که دیگه زود ب زود پاره بشه
خوشحال از داشتن این همه پستونک
این مبل بادی رو عمه مهتاب برات خریده و خیلی دوستش داری
وقتی قدت نمیرسه سریع سطل خونه سازیت رو خالی میکنی و میری روش
چند وقته پیش یه نفر برام کامنت گذاشته بود که عکس باران با اسم و مشخصات یه بچه دیگه تو متولدین روزه
وقتی دیدم خیلی تعجب کردم آخه نمیدونم چرااا میخواسته این کارو کنه نگاه به گل سر به اون تابلویی نکرده که به عنوان عکس پسرش عکس بارانو گذاشته
دخملی با هر آهنگی میرقصه و همش منو نگاه میکنه میگه خوبه؟
این عکسم مربوط به خونه تکونی امسالمونه که باران جونم کاملا خود سرانه سطل ماست رو براداشته و اینگونه نوش جاااان میکنه
عاشق خوردن لازانیا هستی
قربونت برم روز اولی که برات کفش خریدم همش دوست داشتی پات باشه و ظهر با همون خوابیدی
خیلی از روزها میگی لباس عروسم رو تنم کن تا عروس بازی کنم وقتی تنت میکنم ساعتها باهاش سرگرمی
این کتونی ها رو بابا با سلیقه خودش برات خریده تو هم کلی با دیدنشون ذوق کردی
و اما......
بگم ار آتلیه که هفته پیش بردمت حسابی آتیش سوزوندی اصلا نمیذاشتی ازت عکس بگیریم یه جورایی گریه ام رو در آورده بودی
به بابایی گفتم دیگه حالا حالا ها نمیبرمش هنوز خستگیش از تنم بیرون نرفته
ولی خدا رو شکر چندتایی تونستم انتخاب کنم
تو این عکس میگفتی مامان پی پی دارم گفتم خبـــــــــــــــ پی پی کن
میگفتی اینجا نه بریم دستشویی
گفتم پاشو بریم گفتی نه شیر میخوام
گفتم بفرما شیر
گفتی نه شیر نیخوام آبنیوه میخوام
گفتم باران خانوم بفرما آب میوه
بعد یه جیغ بنفش کشیده اصن اصن نیخوام عکس بندازم!!!!
وااااااااااااااااااااااااااااای سر این دکور لباس عروس میگفتی اول بزار به همه نی نی ها غذا بدم میگفتم باشه
حالا بزار ببرمشون فولوشگاه
خلاصه حسابی شلوغ کردی
فکر کنم فردا یا پس فردا عکسا برسه دستم ایشالا تو پست بعدی میزارمشون
باران مشغول رنگ رو سفالها برای سفره هفت سین
این روزها خیلی شیرین زبون شدی
همش میگی دوشت دارم عاشگتم تو نسف منی خیـــــــــــــلی بدی
یعنی دوستت دارم عاشقتم نفسمی ولی خیلی بدیش رو نمیدونم چیه ؟ هر چقدر میگم نگو ولی همش میگی
این روزها خدا رو شکر دیگه عمو پورنگ نمیبینی چون واقعا قبلا همش صداش تو گوشم بود ولی روزی بالای بیست بار کارتون freebirds نگاه میکنی