25 ماه 25 روزگی
بارانکم این روزها بیشتر از قبل باهات بازی میکنم و از صبح تا شب حسابی با هم مشغولیم
منی که قبلا بیست وچاری پای کامپیوتر بودم الان شاید هفته ای یکبار هم وقت نمیکنم
چون میدونم دوست نداری منم نمیخوام ناراحتت کنم و ترجیح میدم همون هفته ای یکبار باشه هر چند اینبار بیشتر از یک هفته شد
گل قشنگم
روزی هزار بار خدا رو شاکرم که تو رو به من هدیه داده و امیدوارم روزی برسه که خودت مادر بشی تا حس منو درک کنی
مهربونم این روزها محبتت رو به منو بابایی خیلی قشنگ میفهمونی و با گفتن مامی دوستت دارم هر بار عمری تازه به من میدی
خیلی میچسبه وقتی با دلیل و بی دلیل محکم بغلم میکنی و میگی مامی نرگس دوستت دارم تو هم منو دوست داری؟
اون موقع دلم میخواد درسته قورتت بدم
از آخرین باری که وبلاگت رو به روز کردم خیلی گذشته و خدا روشکر تو این ایام هر روزمون به خوبی و خوشی بوده دیگه دایره لغاتت به بی نهایت رسیده و خیلی قشنگ جمله بندی میکنی ولی تقریبا میشه گفت همه چی رو اشتباه میگی منم خیلی خوشم میاد خیلی بانمک حرف مینی دلم نمیخواد درستش رو بگی میدونم اشتباهه ولی دوست دارم
به جارو برقی میگی جاربربی به غورباغه گور بابه میگی وقتی میخوام برات خوراکی بدم میگی بزال بلم گالبمه بیارم منظورت بشقابه
وقتی تلفن زنگ مینه گوشی رو بر میداری
میگی سلام خوبی حایت چطلوه؟خوبی چه خبر؟ قلبونت خدافظ( سلام خوبی حالت چطوره قربونت خداحافظ)
خونه مون هر کی بیاد بخواد بره سمت دسشویی وقتی بیاد بیرون بهش میگی پی پی تتردی طرف از خجالت سرخ میشه
یکی از تیکه کلماتت اینه همش میای دستت رو میزاری روی شونه من میگی این مامی نرگس بعد خودتت رو نشون میدی میگی اینم بارلا مظمنی روزی هزار بار بهم میگی و بعضی روزها هم که یه چیزی میشه که باب میلت نیست همش میگی مامی نرگس خییییییلی بدی!
چند روز پیش وقتی از خونه مامانی میومدیم خونمون چون مسافت کمی بود تو هم گیر داده بودی که میخوای تو ماشین بخوابی بابایی هم همش باهات حرف میزاد تا حواست رو پرت کنیم که نخوابی رو به بابایی گفتی ساکت!!! بارلا خوابیده
از روزی که tvp مسابقه رقص گذاشته میگی مامی بیای باهم برقصیم و وقتی باهات میرقصم میگی اینجوری نه و تند تند کمرت رو تکون میدی منظورت رقص عربیه بعد با صدا میخندی
هفته پیش بابایی دوباره 3 روزه رفت ترکیه اینبار کمتر بهونه گرفتی نمیدونم شاید عادت کردی و شایدم چون خاله زهراینا دو شب اومدن خونمون کتر یادش افتادی
دوستای گلم مثل همیشه شرمنده ام کردین از اینکه جویای حالمون بودین ببخشید من توی این مدت وبلاگ هیچ کسی نرفتم و فقط گاهی توی پرسش و پاسخ ها شرکت کردم همین!!!
عکسهای مهمونی بهاره جون که میخواستن برن کانادا
تو و متین حسابی آتیش سوزوندین
رونیکا باران و طنین
مامانهای داخل سالن
این چند وقته به طور کل یا پستونک دهنته یا دستت
این عکسم برای روزیه که با نیلوفر و نسترن رفتیم رستوران
یه روز که داشتم نماز میخوندم تو هم کنارم نشسته بودی و بامن نماز میخوندی تو یه لحظه رفتی توی اتاقت تا نمازم تموم بشه اومدم دیدم رفتی روی تختت و لاک رو بازی کردی و تمام دست و پا و لبت لاکی شده بود و کلی هم رو تختت نقاشی کرده بودی و نزذیک دو ساعت طول کشید تا تمیز کنم ولی لکه های روی لباس و رو تختی نرفت بقدری عصبانی شده بودم که نگو و اگه همون لحظه علی نرسیده بود شاید اولین کتک زندگیت رو میخوردی
این عکسها رو هم بابایی ازت گرفته مثلا قهری!
اینم عصر همون روز هست که خودت رفتی از توی یخچال شیرینی رو برداشتی ریختی زمین وچون علی خونه نبود از ترس اینکه من دعوات نکنم بدو بدو امدی بغلم گفتی مامی نرگس من دوستت دارم منو دعبا نکنیا
باران و مهمونهای عزیزش رونیکا و متین جان
علاوه یر خوردن ناخن های دست ناخن های پات رو هم میخوری
چند وقتی بود که وقتی حمامت میکردیم وقتی نوبت به موهات میرسید گریه میکردی تا اینکه گفتم بیا خودت بشور ببین چه خوبه
حالا دیگه ول کن نیستی وقتی میریم حمام مدام باید رو سرت شامپو بریزم تا موهاتو بشوری
غذای مورد علاقه باران
تا ازت غافل بشیم پول از تو کیفم بر میداری تا توی صندوق صدقه بندازی
محل مورد علاقه باران
باران و طنین
نگین و باران و پرهام و صدف جون
خونه خاله مریم که دیدنی نی نی شون رفته بودیم
شما هم با دیدن برسام حسابی نی نی شده بودی و از بغل اون تکون نمیخوردی
تولد نیلوفر که طبق معمول شما شمع فوت کردی و بعد وقتی دیدی همه نگاهت میکنیم حسابی خجالت کشیدی
بلاخره موهای دخملی دم اسبی بسته شد
ساعت 2/5 شب مشغول تماشای سی دی عمو پورنگ
عاشقه اینی که بری روی کابینت و دونه دونه سیفیجات رو بندازی زمین
این لباسها و عروسک رو خاله افسانه از مشهد برات سوغاتی اورده