باران جونمباران جونم، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره
زندگی عاشقانه مازندگی عاشقانه ما، تا این لحظه: 19 سال و 6 ماه و 14 روز سن داره

باران دختر پاییزی من‍ـــــــ

خدا جونم شکرت....

1392/7/3 20:00
نویسنده : مامی نرگس
4,702 بازدید
اشتراک گذاری

 

خدای من دعایم را با شکر نعمتها و لطف هایت شروع می کنم و اعتراف می کنم

که بهترین نعمت ها را به من داده ای .


خدایا می دانم که از همه مهربان ها ، مهربان تری و دیده ام که از همه بخشنده

ها بخشنده تری اما با وجود گذشت و بخشندگی ات ، اگر یک روز از نافرمانی ها و

ناشکری های من خسته شوی بهتر از هر کس دیگری می توانی من را مجازات

کنی . چون می دانی من از چه چیزهای می ترسم ویا با از دست دادن چه کسی

بیشتر زجر می کشم .


ای خدای بزرگی که در نهایت عظمت و کرامت به من اجازه می دهی رو به

رویت بنشینم وبا تو حرف بزنم ، با این حال که می دانی آنقدر کوچک ام که هر

لحظه اسیر وسوسه های تمام نشدنی شیطان هستم .

 

 

مهربونم قلب

دوشنبه عروسی علی پسر خاله من بود و ما رفتیم اونجا تو کلی آتیش سوزندی همش میرقصیدی یا میرفتی گوشه سالن با نگین و صدف الیسا الیسا بازی میکردی

موقع شام من زودتر غذای تو رو دادم تا خودم موقع شام راحت باشملبخند

منو بابایی یکسره هواسمون بهت بود و تو هم که ماشالا یه جا بند نمیشدی همش بدو بدو میکردی تو یه لحظه افتادی زمین و سرت خیلی محکم زمین خورد

من دویدم یغلت کردم ولی تو یه لحضه سفید سفید شدی و تمام بدنت شل شد انقدر ترسیده بودم نمیتونستم کاری بکنم فقط دیدم همه دارن سمتت میان همش صدای یا امام زمان تو گوشم بود وااااااااااای خدای من خیلی سخت گذشت من دیگه هیچ نمیفهمیدم فقط همینو یادمه که از حال رفتی و خاله زینب بغلت کرد و با علی بردنت بیرون خدا رو شکر به خیر گذشت  وقتی آوردنت بالا تمام بدنت میلرزید و همش با گریه منو صدا میکردی کلی دوتایی همدیگرو بغل کردیم و گریه کردیم و حسابی اشک همه رو در آوردیمناراحت

از شدت ترس تمام بدنم میلرزید وقتی به خودم اومدم دیدم مامان اشرف حالش بد شده و همه گریه میکردن حسابی عروسی رو بهم ریختیم

چون ی لحظه از حال رفتی صاحب تالاری خیلی ما رو ترسوند گفت حتما همین الان ببریدش بیمارستان چون با سر خورده زمین اصلا شوخی بردار نیستنگران

 ما هم تو رو بردیم بیمارستان مفید چون نزذیک اونجا بود بعد از معاینه گفت باید شیر بخوره بعد یک ساعت بگذره اگه حالت تهوع نداشته باشه مشکلی نداره تو اون ی ساعت منو بابایی مردیم و زنده شدیم

یه محوطه بازی اونجا بود برای اینکه سرگرمت کنیم بردیمت اونجا الهی بمیرم کلی مردم که مشخص بود مسافر بودن لا بلای وسایل بازی و درختها خوابیده بودن

تازه اونجا بود که فهیدم که چقدر ما هر شب راحت میخوابیم و اینقدر ناشکریم

خدا رو شکر دخملی مشکلی نداشت و به خیر گذشت

این عکسم برای چند روز قبله و دخملی حتما باید با عینک آفتابیش کمک مامانش بکنه

حیات خونه مامانی

چند روز پیش با بابایی رفتیم این کتونی رو برات خریدیم انقدر خوشت اومده بود که از همون موقعی که پات کردیم اصلا نمیزاشتی ی سایز دیگه اش رو پات کنیم و اصرار داشتی که از پاهات در نیاریم بعد با همونا راه افتادی تو پاساژ و هر کسی رو که می دیدی پاهاتو میآوردی بالا میگفتی وااااااااااااااای وااااااای کباشامو خلاصه به همه نشون دادی و کلی آبرویزی کردی وقتی میپرسیم کی برات خریده میگی آگایی اینم از شانس پدر جانته....خنده

خیلی جالبه کفشاتو گذاشتم توی جاکفشی وقتی از خواب بیدار میشی میگی کبشای بالان  کووووووو بعد خودت میری سراغشون میگی

ایناهاش

سلاااام کبشای بالان

تو پست قبلی گفتم با روسری های من ساعتها سرگرمی

الهی قربونت برم با اون نماز خوندت

 

بارانم با تمام وجودم دوستت دارم


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (43)

مامان بهداد
3 مهر 92 16:14
سلام.
ای جانم چقدر خدا به همه تون رحم کرده. ولی واقعا جالبه بدونیم که خدا واقعا محافظ بچه هاست و اونه که نگهداره این فرشته های کوچولوت و همه ی ما واسطه ایم.
خدایا شکرت که باران گلی حالش خوبه و به خیر گذشته.
براش صدقه کنار بگذارید . بچه ات خیلی گله و چشم هم خورده. هر وقت که خدای ناکرده یه چنین اتفاقاتی میفته فوری یه کم نمک توی دهانش بگذارید. ترسش و کم می کنه و حواسش هم پرت میشه و گریه اش بند میاد.
خدایا خودت همه ی فرشته های کوچولوی ما رو از خطر حفظ کن.
آمین.

مرسی گلم منم اعتقاد دارم خدا خودش حافظشونه
من هر روز صبح براش صدقه میزارم ولی اتفاقه دیگه...
مرسی از راهنماییت دوستم
امین

مامان امیـــــرعلی (پســـرکــــــ شیطـــون)
3 مهر 92 16:33
وااااااااای عزیزم خداروشکر که به خیــــــــــــر گذشتــــ ...
این وروجکـــ ها رو نمیشه لحظه ای تنها گذاشتــــ ...
امیــــــدوارم خدا حافظ تمام فسقلی ها باشه ...


اره خدا خیلی کمک کرد
واقعا اصلا نمیشه ی لحظه به حال خودشون ول کنیم
آمین
مامان درسا
3 مهر 92 17:05
خدارو شکر بخیر گذشت.مامانی سپند دود کن برای دخمل ناز و خوشگلمون.
کتونی هات مبارک بالان خانم.قربون ژستات این قده قشنگه.


اره خدا روشکر
ممنونم
خدا نکنه خاله مهربون
درسا جونم رو ببوس
مینا ( دلنوشته هایی برای دلبندم )
3 مهر 92 17:19
وااااااااااااااااااااااااااااای خدا رو شکر که به خیر گذشت
موقع خوندن جونم به لبم رسید نرگس جون
نرگس جون براش زیاد اسپند دود کن ماشالا نازه با اون لباس مشکیه نازتر هم میشه باران جون چشم خورد گلم


مرسی مینا جونم
اخی الهی ببخشید اگه نارحتت کردم
مامان آيسو وآيسا
3 مهر 92 19:13
واي نرگس جووون خيلي ناراحت شدم باران جووون خورده زمين خدا رحم كرده..ميبوسمش دخمل خانوم ونازتو...
ميدوني منم ديشب تو خواب ديدم آيسا از پله ها افتاده پايين...نگو تو خواب دارم گريه ميكنم...اينقد وحشتناك بود حالا خوابش...
ميدونم چقدر اذيت شدي براش صدقه كنار بزار ميبوسمش هزار تا...
از بس كه ناز دخملمون چشش كردن تو عروسي...كتونيهاشم خيلي خوشگلن مباركش باشن...

شرمنده عطرا جونم
وای خدای من حتی خوابشم خیلی سخته
ایشالا همیشه سلامت باشن
الهام مامان یسنا
3 مهر 92 20:07
ای جان عزیزدلم. قربونت برم که سرت خورد زمین. از بس باران جونم شیرین و خانومه تو عروسی چشم خورده. خدا رو شکر که همه چی به خیر گذشت. اتفاقا یسنا هم وقتی بد گریه میکنه بدنش شل میشه و رنگش سفید میشه میفهمم چه حالی پیدا کردی نرگس جون. انشالله که همیشه سلامت باشه این خوشگل خانوم.
قربونت برم با کفشات که دوستشون داری عزیزدلم. عکسای دخملی تو حیاط مامان جونش خیلی قشنگ شده و لباسش چقدر بامزه و قشنگه.
نمازت قبول قربونت برم چقدر قشنگ سجده کرده.


خدا نکنه الهام جانم
وای چقدر سخته من خیلی میترسم
لباسها و کفش قابل یسنا گلم رو نداره
الهام
3 مهر 92 21:14
سلام خوشحالم اتفاقی واسه عزیزم نیفتاده
خدایا شکرت
چه عکسای خوشگلی،قبل از اینکه راجب کتونیش حرفی بنویسی تازه تو دلم گتم چه کتونی خوشگلی خریده خیلی خوشم اومد.باران جونمم حق داره از پاش درش نیاره
میبوسمتون عزیزم


ممنونم الهام جان
چه جالب!!!!
خواهرفرناز
3 مهر 92 21:16
وای نرگس جون حسابی ترسیدم وناراحت شدم
خداراشکر به خیر گزشته
اینا گفتی یاد خودم افتادم که نوزاد بودم خالم اومده منو با کالسکه از سکو پایین بیاره منم از توش پرت شدم زمین
بردنم دکتر اونم بهشون همینا گفته
حالاخالم میگه چون انداختمت مغزت تکون خورد باهوش شدی منم میگم نه من باهوش تر بودم با این ضربه خنگ شدم

کفشابالان مبارررررررک
خوشگلن

شرمنده عزیزم
هههههههه خیلی بامزه نوشتی
طفلکی خاله
مهسا.مامان نلی
3 مهر 92 22:36
نرگس جون امیدوارم دیگه هیچوقت همچین اتفاقی براتون پیش نیاد.به اون شیطون کوچولو هم بگو انقدر شیطونی نکنه


ایشالا عزیزم
چشم من میگم اما کو گوش شنوا
مامان طنین
4 مهر 92 0:36
وای نرگس میدونم چه حلیه اون لحظه خدا رو شکر که چیز مهمی نبود . چه بامزه شده این وروجک ماشالله


ممنونم ندا جون طنین عزیز رو ببوس
مامان ایسان
4 مهر 92 8:16
خدا رو شکر که به خیر گذشته صدقه براش کنار بذار
کفشایه خوشگلتم مبارک عزیزم چقد به پاهایه کوچولوت میاد
عاشق این بلوز خال خالیت شدما
چرا بچه هایه جدید عاشق روسری و دستمال هستن
ایسانم عاشقشه یه بار تو ماشین دستمال خشک کنش رو تو ساکم دید ول کنش نبود با همون دستمال رو سرش رفتیم تو رستوران


چشم فرزانه جون
قابل دخملی رو نداره
جدی چراااااا؟
ههههههه چه باحال
محبوبه مامان الینا
4 مهر 92 8:20
وای نرگس جون واقعا خدا رحم کرده و خدارو شکر که به خیر گذشته چه صحنه غم انگیزی بوده
حتما واسه دختر طلامون اسپند دود کن نرگس جون
سلام کبشای بالان ای جااااااااانم


مرسی محبوبه جونم
واقعا شب سختی بود
به خدا همیشه دود میکنم
ههههههه کبشای بالان
مامان ستیا نفس
4 مهر 92 14:57
وای خیلی ناراحت شدم
خداروشکر به خیر گذشتقوربون این دخملی برم با این شیرین زبونیهاش


شرمنده دوستم
خدا نکنه عزیزم
مامان ابولفضل
4 مهر 92 15:22
واي خدا به خير گذروند...دركت ميكنم چي كشيدي..
اين ووروجك منم هرجا ميره دست از شيطوني برنميداره..
خدا نگهدار همه كوچولوها باشه...
كتوني هاي خوشگلش هم مبارك...


مرسی گلم
ایشالا
ممنونم
mamane m@ni
4 مهر 92 15:23
فقط شکر خدا
خدا خیلی رحم کرد می تونم بفهمم چه حسی داشتی مامانی,بچه ان دیگه نمی شه که جلوشون رو گرفت تا بازی نکنن.مهم اینه که الان خوبه.بازم خدا رو شکر.عروس خانمم خیلی خیلی ناز و ملوسه اینه که همش تو چشمه دست خودش که نیست آخه.اسپند براش دود کن


اره فاطمه جون مردیم و زنده شدیم
ممنونم
مهسا مامان نورا
4 مهر 92 22:33
عزیزم الهی شکر که به خیر گذشت کتونی های خوشکلت مبارک عروسک


ممنونم مهسا جوووون
آناهیتا مامانیه آرمیتا
5 مهر 92 1:04
قربونت برم عزیزم که انقدرهمه روترسوندی من که قلبم هنوزم تندمیزنه وای نرگس جون میدونم چقدرحالت بدشده عزیزم واقعاترس داره ،خداروشکرکه چیزی نبوده
خب دخملی حق داره ازبس کبشاش خوشگله ،خیلی خندسدم به اون آگایی
همیشه شادوسلامت وخندون باشی خوشگلم


خدا نکنه شرمنده
الهــــــــــــــــــی قربون اون قلبت
ممنونم عزیزم
مامان آناهیتا
5 مهر 92 1:17
وای نرگس جون چقدر ترسیدم رفتم چند خط بعدشو خوندم تا خیالم ارحت شد خدا رو شکر چیزیش نشد . ولی خوب حسابی اشکمونو در اوردی

امیدوارم دیگه این لحظه ها رو تجربه نکنی عزیزم


ببخشید ناراحتت کردم منم امیدوارم
ツ ستایش مهربون ✿ ستایش خوش زبون ツ
5 مهر 92 4:07
سلام دوستان عزیز ما هم اسم وبلاگمون و هم آدرسشو عوض کردیم لطفاً ما رو با این اسم و آدرس جدید لینک کنین . ممنون
اسم و آدرس جدید ما :
ستایش فرشته ای از بهشت http://eshghemamanobabasheh.niniweblog.com/



مبارکه چشم
مامان آلما
5 مهر 92 14:29
خدا رو شکر که به خیر گذشت خیلی باید مواظب بچه هامون باشیم.
باران جون کتونیات خیلی نازن مبارکت باشه


خدا روشکر
اره واقعا ی لحظه هم نمیشه ازشون غفلت کرد
ممنونم
فهیمه مامی مهتا
5 مهر 92 16:51
عزیییییزمی باران جون ... خدارو هزاران بار شکر که به خیر گذشت .... نرگس جان یه صدقه حسابی باش بگذار ....

مرسی فهیمه جونم
چشم حتما
مامان ارغوان
5 مهر 92 22:06
الهی .خدا رو شکر به خیر گذشته،.واسه باران صدقه بذار.دختر طلا کفشهات بی‌نظیر هستن


ممنونم عزیزم
حتما
مامان آروین
5 مهر 92 22:55
الهییییییییییییییییی عزیزم ایشالله هیچ وقت بد نبینی واااااااااااااااااااااااااای چقد ترسیدم از ترس داشتم سکته می کردم خدا جووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووون شکرت بخیر گذشت . خدایا این فرشتهای نازو فقط به خودت میسپاریم در پناه خودت حافظشون بااااااااااااااااااااااااش
نرگس جون می تونم تجسم کنم چه حالی داشتی چون برای خودم هم یکبار پیش اومد خدایااااااااااااااااااا شکرت فقط شکرت


ممنونم عزیزم
خیلی تجربه سختیه
مهسا(مامان هستی)
6 مهر 92 3:26
وااااای عزیییزم خدارو شکر که به خیر گذشت واای خیلییییییییییییییی بده ما هم چند روز پیش تجربه کردیم همین حس شمارو
رفته بودیم تولد و تو حیاط بود و موقع شام هستی از رو صندلی از چشت سر افتااااااد زمین وااااای غش کرد از گریه و سرش یه ورم بزرگ کرد و واااای یعنی ما مردیم از ترس اونحا یه دکتری بود و گفت فقط حواست بهش باشه اگه بالا نیورود اشکالی نداره و فقط یخ بزارین و مادر شوهرم حالش بد شد و گفت باید بچه رو ببریم بیمارستان چک کنن و بردیم بیمارستان دکتر هم همینارو گفت و خدار و شکر که به خیر گذشت ولی خیلییییییی حس بدیه واقعا خدا برای هیچکی نیاره

وااااااای چه کفشای خووووشگلییییییییییییی از کجا خرییدین منم میخوام برا هستی



اره ایشالا دیگه هیچ وقت تجربه نکنینم یعنی هیچ مادی تجربه نکنه
ممنونم قابل شما رو نداره
مهرنوش مامان مهزیار
6 مهر 92 8:49
وای عزیزم خدا رو شکر اتفاقی نیفتاد. عزیزم براش اسفند دود کن همیشه. کفشاش خیلی ناز و خوشگل هستند مبارک باشه.


مرسی عزیزم چشم حتما
ممنونم
محبوبه مامان الینا
6 مهر 92 10:52
کامنت من نرسیده عایا؟!


شرمنده محبوبه جونم هنوز تایید نشده
سارا مامانی شیدا
6 مهر 92 10:54
سلام دوست جونم
خدا رو شکر که به خیر گذشته برای این عروسک خوشگل صدقه بدید.میدونم خیلی لحظه های سختی بوده بازم خدا رو شکر
کتونیات خیلی خوشگله باران جونم مبارکه
کفش عروسی بپوشی خوشگل خانم


واقعا خدا رو شکر
مرسی عزیز
ایشالا
مامان شایلین جون
6 مهر 92 11:45
وای نرگس جون دلم ریخت وقتی اولشو خوندم داشتم دیوونه میشدم. خدا رو هزار مرتبه شکر که به خیر گذشته خدا رو شکر. عزیزم صدقه بذار براش. خدایا بچه های نازمونو حفظ کن. باران نازم کفشاتم مبارک


آخی شرمنده اگه نارحتت کردم
بله هر روز صدقه میزارم
امین...
مرسی خاله جون
آتنا مامانیه روشا یدونه
6 مهر 92 15:49
ای وای خدا چه قدر رحم کرد و چه خوب به خیر گذشت واقعا از ته دلم میگم موقع خوندن پستت یخ کردم و بدنم مور مور شد وای چی بهتون گذشته خدا رو صد هزار مرتبه شکر
کبشای بالان موبالک باشه
اون عکس اولیش که توی حیاط خونه مامان بزرگشه بامزست وورجک چه ژستی گرفته


اره اتنا جونم خدا خیلی بهمون رحم کرد
آخی الهی....
مرسی گلم
ممنونم عزیزم
♥ نیم وجبی ♥
6 مهر 92 15:51
واای نرگس جون تند و تند خوندم ببینم آخرش به کجا میرسه آب دهنم خشک شده بود
خداروشکر که به خیر گذشته واقعا باید 1 ثانیه هم تنهاشون نذاری این شیطونکهارو
قربونت برم مثل همیشه عکسها عالی
چه کتونی های نااازی مباارکه عروسک
واای عااشق حرف زدنت شدم


مرسی قربونت برم
کتونی ها هم قابل کسری جونم رو نداره
آناهیتا مامانیه آرمیتا
6 مهر 92 16:07
سلام نرگس جون امیدوارم زودی خوب شه باران گلی اتفاقاآرمیتاهم ۲دوزه مریضه منتظرم بیدارشه ببرمش دکتر


الهی بمیرم نمیدونم چرا همه سرما خوردن
ایشالا ارمیتا جونم زودی خوب بشه
مهسا(مامان هستی)
6 مهر 92 19:44
نرگس جونم خصوصی داری
سمیرا مامان پرنیان
7 مهر 92 3:21
ای نانازی خاله چقدر روسری بهت میاد در هر صورت کلاستو حفظ کن عسلم حتی موقع کار کردنت هم عینک بزن که تیپت کامل باشه


مرسی خاله جونم حتما نصیحتت رو همیشه گوش میکنم
مامان آروین (مریم)
7 مهر 92 7:19
با آرزوی خوشبختی برای علی آقا و همسر محترمه
وااای میدونم چه حسی داشتی اون لحظه ولی خدا رو شکر به خیر گذشت . چشم خورد باران جان .


مرسی مریم بانو
فاطمه مامان الينا گلينا
7 مهر 92 10:31
سلام عزيزم خدا را شكر كه به خير گذشته


ممنونم فاطمه جونم
مامان آدرینا
7 مهر 92 10:33
خدارو هزار مرتبه شکر که بخیر گذشت میدونم که چه حالی شدی اون موقع چون من چند وقت پیش آدرینا تو کریل گذاشتم نمی دونم چه جوری از توی کریل افتاد اما خدا رو شکر که بخیر گذشت
دوست عزیز من برای آدرینا بی بی هارنس گرفتم توی جاهای شلوغ حسابی بکار میاد به نظرم شما هم بگیرید


مرسی گلم بی بی هارنس نمیدونم چیه؟
لیلا مامان پرنیا
7 مهر 92 12:29
سلام به روی ماه نرگس جونم وباران نازم که خودت میدونی چقدر زیاد واز نوع خاصی دوسش دارم
باورکن وقتی داشتم میخوندم قلبم اومد تو دهنم با این که میدونستم حتما به خیر گذشته باز هم دلشوره داشتم تا متن تموم شد امیدوارم دیگه هیچ وقت همچین اتفاقی برای باران نازم وهیچ بچه ای نیوفته وهمشون در پناه خدا سالم باشن
دوم اینکه بعد از اینکه کلی دلمون ریخت "کلی هم خندیدم..کبشات مبالکه عشقم میدی خاله یه عکس باهاشون بندازه
خیلی ناز میشی باهاشون جیگرم مخصوصا روسری های مامان رو که سر میکنی خوردنی تر هم میشی چون خیلی بهت میاد نازم
امیدوارم همیشه لبتون خندون ودلتون شاد باشه


سلام لیلا جونم
ببخشید ناراحتت کردم
ممنونم عزیزم پرنیاجونمو ببوس
مامان ترنم
7 مهر 92 22:48
عزیزدلم خدا رو شکر که به خیر گذشت
خوندنش که باعث استرس بود وای به دل نرگس جونم شکر که به خیر گذشتایشالا بلا دور باشه ازت قطره جونم


الهی نگرانت کردم
بوس برای ترنم و مامان گلش
mobinaei
8 مهر 92 13:18
ای خدا بزرگی و مهربونیتو شکر...وای خدا رحم کرده...خدارو شکر که به خیر گذشت..به خدا موقع خوندن یه لحظه تموم بدنم یخ کرد ...مامانی مهربون حالتو درک میکنم بردیای منم زمانی که تشنج کرد همین حال تورو داشتم...خدا ارحمن راحمینه خدایا شکررررررررت...خودت حافظ فرشته کوچولوهای ما باش.امین.
بارانم خیلی دوستت دارم خاله جونی..چشم بد دور باشه ازت خاله فدات شم.


خدا رو شکر که به خیر گذشته
ممنونم خاله جوووون
مامان امیر محمد(وروجک مامانی)
9 مهر 92 14:01
خدارا شکر به خیر گذشت
قرررررررررررررررررررربونش برم با اون عینکش ک برعکس زده ب چشمش


اره خدا رو شکر
خدا نکنه عزیزم
همیشه عادت داره برعکس بزنه
مامان ایمان
11 مهر 92 16:33
سلام عزیزم خوبی؟شرمنده که نمی تونستم بیام یشتون دلم واستون تنگ شده بود فدات بشممم


این چه حرفیه دوستم
ماهم دلمون براتون تنگ شده
خدا نکنه ایمان جانم رو ببوس
مامان پارسا
12 مهر 92 9:05
خدا رو شکر امیدوارم باران جان همیشه سالم باشه و سایه شما بالا سرش باشه


مرسی عزیزم
مامان بهار
21 مهر 92 1:22
سلام ! خدا رو هزار مرتبه شکر که بخیر گذشته!!
الهی باران کوچولوی شیطون خوش تیپ...
عینک و کتونیت هم که آخر تیپه
خدا واستون حفظش کنه ایشاا..


ممنونم عزیزم