قرار وبلاگی 3
قرار وبلاگی در تاریخ 5 شنبه 24 مرداد در بوستان
جای شما خالی بود
وقتی ما رسیدم اول رفتیم داخل شهروند و یکمی تنقلات گرفتیم و بعد که اومدیم بیرون دیدم خاله ساجده و متین جون و سمانه جون و دخترک نااازش ستایش جون و خاله مهربونش منتظرمون ایستادن
و چون شما بچه ها اصلا نمیتونستین طاقت بیارین ما رفتیم داخل همون لحظه دیدیم ی خاله مهربون به اسم الهام جون با دخملی تپلش یسنای عزیز به جمعمون اضافه شدن و بعد از خوش و بش رفتیم داخل و کمی بعد آناهیتا جونم با پرنسس خوشگلش آرمیتا و و مریم جونم با دخمل ماااااهش آرینا اومدند و فکر میکردیم که همین جمع باشیم ولی فرزانه جون با دختر قشنگش آیسان عزیزم حسابی غافلگیرمون کردن
حالا میریم سراغ عکسا
در بدر وردومون تا ما اومدیم ببینیم اونجا چه خبره دیدیم باران خانوم از پله ها به سختی بالا میره
هر چند تا آخرشم موفق نشدی ولی حسابی سرگرمت کرد
نمیدونم چراااااااا ولی اول تا آخر اون زبون خوشمزه ات بیرون بود
متین عزیزم که معرف حضور همگان هست
ستایش جونم که خیلی دختر بانمکیه و ماشالا حسابی شیطون
قربونش برم تحت هیچ شرایطی از پسرا کم نمیاره
ولی یکی از خانوما اشک این عروسکو در اورد
و اینم یسنای عزیز که بسیار دختر آروم و بامزه ای بود هر بار که نگاه میکردی ی لبخند خوشگل تحویلت میداد
باران جونم حسابی عاشق یسنا شده بود و وکلی تابش داد
و بعد دوتایی کلـــــــــــــــــــــــــــی بازی کردن
اینم از آرمیتا عسلی که حسابی دلربایی میکرد با اون موهای قشنگش
خوردن چوب شور به روش آرمیتایی
کاری به وسایل بازی نداشت و کلی سرگرم باز و بسته کردن لباس خودش بود
و اما آرینا جونم که خیلی دختر آرومیه و همش سرش تو کار خودش بود و برای خودش بازی میکرد
و اما آیسان عزیزم که وقتی وارد شد من فک کردم خیلی آرومه ولی وقتی یخش باز شد من دیگه نتوستم از این عروسک ی عکس خوب بندازم
دختران نی نی وبلاگی
نخبه های کشوری در آینده ای نه چندان دور
الهیییییییییییییییییییییییی آرمیتا جونم چشمش دنبال این ماشینه بود ولی متین به هیچ عنوان کوتاه بیا نبود
وقتی از متین نا امید شد سمت باران اومد ولی متاسفانه باران هم .....
پرنسس بی خیال ماشین سواری شد و خودش سرگرم دیدن شهروند کرد
باران کلی با لیوان آب بازی کرد
توی ی چشم بهم زدن لیوانو داد دست آرمیتا و آرمیتا هم بدون تعارف شروع کرد بازی با لیوان که من سریع گرفتم
ای جونم این پسملی ماشالا از بس تپل بود باران فقط بالا مونده بود
نگاه ها هر کدوم به یک طرف
از سمت راست مریم جون فرزانه جون خودم آناهیتا جون سمانه جونالهام جون و ساجده جون
جای خیلیا خالی بود مخصوصا صفورا جونم و شیما جون که همیشه پای ثابت بودن
بعد از 2 الی 3 ساعت بازی راهی خونه شدیم و خاله ساجده هم اومد خونه ما تو راه جفتتون از خستگی خوابتون برد البته تا خونه 10 دقیقه بیشتر طول نکشید و ما به خیال اینکه شما دوتا حداقل 2 ساعتی میخوابین نهایت سکوت رو رعایت کردیم و در ها رو آروم باز کردیم ولی به محض ورود جفتتون سرحال تر از قبل بیدار شدین و دوبارع شروع کردین به بازی
دیگه واقعا خسته شدیدا!!!!!!!!!!!
متین جونم بعد از یک روز پر از جنب و جوش مشغول خوردن شام
دخملی باید تو اتاقش بخوره
و اینم وضعیت خونه بعد از اتمام مهمونی