باران جونمباران جونم، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره
زندگی عاشقانه مازندگی عاشقانه ما، تا این لحظه: 19 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره

باران دختر پاییزی من‍ـــــــ

8 روز جدایی باران از پستونک

1392/5/21 17:23
نویسنده : مامی نرگس
1,416 بازدید
اشتراک گذاری

دختر مثل ماهم

الان 59.gif روزه که اصلا لب به پستونک نزدی و خیلی صبوری کردی ازت ممنونم

ولی این ٨ روز هم برای شما هم برای من به سختی گذشت

روز جمعه که اولین روز بود خیلی عالی بودی

ولی از شنبه بهونه گیریها شروع شد خدا رو شکر اهل گریه کردن نیستی  ولی تا تونستی غر زدی و بهونه گرفتی ی روزهایی دیگه خودمم کم آورده بودم و میخواستم دوباره برات بخرم ولی با راهنمایی های خاله ساجده و اینکه اینها طبیعیه و زود گذر بیخیال شدم چون بیش از حد عصبانی شده بودی و دیگه  مثل باران سابق آروم  نبودی

ولی بیش از پیش بهم وابسته شدی و ی لحظه هم ازم دور نمیشی و همش میگی ماما بارلا تسیدنگرانو میدویی میای بغلم

قبلا همش تنها تو اتاقت بازی میکردی یا تو حال tv میدی و منم سرگرم کارام بودم ولی الان اصلا جدا نمیشی و همش میگی تسید و میترسی نمیدونم چراااااا این طور شدی سوالچون هیچ اتفاقی پیش نیامده و کسی نترسوندت ولی به هر حال امیدوارم زود گذر باشه و فراموشش کنیsmiley

عسلکم این هفته تمام وقتم برای شما بود و هر جایی رفتیم فقط به خاطر وجود تو بود دوست داشتم هر شب ببیریمت بیرون تا کمتر یاد پستونک بیوفتی و خدای ناکرده تو دلت غصه باشهناراحت

 هر چند خیلی موفق نبودم چون روز دوشنبه صحنه ای  رو دیدم که تا عمر دارم فراموشش نمیکنمناراحت

 تو پست قبلی نوشتم که پستونکت رو گذاشتم رو میز ولی خودتت بر نمیداری ولی اگه هم برداری سریع میگی اخخخخ واز کنارش میگذری روز دوشنبه داشتم ظرف میشستم یه لحظه دیدم نیستی اومدم دیدم کنار شومینه پشت مبل نشستی و پستونکت رو هم بغل کردی و هی بوسش میکردی و بی صدا اشک میریختی  خیلی دلم سوخت محکم بغلت کردم گفتم چرا گریه میکنی تو با خنده و گریه پستونکو نشونم دادی گفتی اخخخه وای دلم کباب شد زنگ زدم به بابایی و قرار شد دوباره برات نو بخریم

ولی خدا رو شکر تا عصری بهتر شدی و الان هم  دیگه یادت نیست منم به کل از جلوی چشمات دورش کردمSmiley

روز شنبه

کل عروسکات ریزو درشت رو خواستی منم همه رو باهم آوردم کلـــــــــی دوتایی با عروسکا خاله بازی کردیم

 و شب هم به افتخار دومین شب  از جدایی با پستونک برای اولین بار بردیمت پارک ارم خیلی برات تازگی داشت البته زنگ زدیم خاله ساجده اینا هم اومدن و با متین جون همه بازی های که مناسب سنتون بود رو بازی کردین و بعضی ها رو هم دو بار دوبار سوار شدین  بعد دیدیم شما دو تا وروجک سیر نشدین بردیمتون لونا پارک یک و دوباره کلی بازی کردین

روز یکشبه

دوباره کلی خاله بازی و... شب هم رفتیم جشنواره برج میلاد و خیلی مراسم شادی بود و همه جور سرگرمی برای بچه گذاشته بودن و از همه جالبتر اینکه همه چی رایگان بودتعجب  ساعت 2 شب رسیدم خونه اون روز کلی اونجا   رقصیدی و نقاشی کشیدی و از دهکده حیواناتشون دیدن کردی ولی دوربین نبردم چون اصلا حال و حوصله عکس انداختن نداشتم!!!!!!!!

روز دوشنبه

دوباره  کلی دوتایی بازی کردیم و شب خونه عمه مهتاب افطاری دعوت بودیم و عصری رفتیم اونجا و کلی با علی بازی کردی

روز سه شنبه

با خاله زهرا رفتیم مغازه بابا و کــــــــــــلی شما و نگین و صدف تو پاساژ و مغازه بازی کردین و برای نگین و صدف خاله کفش خرید تو هم میخواستی ولی آقاهه کفش سایز شما نداشت خودت رفتی روی چهار پایه نشستی و کفشاتو در اوردی و کفشهای بزرگ پات کردی فروشنده کلی برات ضعف کرده بودقلب

 

 

 

 شب هم با خاله ساجده اینا و دایی محمدینا و عمه مهتاب و مامان بزرگها رفتیم برج میلاد واینبار بیشتر از قبل بهت خوش گذشت

و اما روز چهار شنبه

چون باید 3 ساعت ناشتا بودی بعد میبردیمت برای آزمایش خون medz.gif

ساعت 6 صبح بیدار شدم و برات صبحانه درست کردم ولی دو لقمه بیشتر نخوردی و شیر هم  بر عکس همیشه که یه شیشه میخوردی خیلی کم خوردی ساعت 9 بیدار شدیم که ببریمت آزمایشگاه نمیخواستم بهت شیر بدم ولی خونه رو سرت گذاشتی و انقدر گریه کردی که ما هم مجبور شدیم با هماهنگی آزمایشگاه بهت شیر دادیم بعد خوابیدی و ساعت 12 خوابالو بردیمت آزمایشگاه تو راه بیدار شدی

و کلی خوشحال بودی که بیرون اوردیمت

اونجا من اصلا طاقت نداشتم و بابایی بغلت کرد الهی بمیرم 6 تا شیشه خون گرفتن از هر دوتا دستت از پشت شیشه منو میدیدی و همش با ناله میگفتی ماما ماما ... 

ولی خدا رو شکر خیلی صبوری توی درد فقط چون روی دستتات پنبه گذاشته بودن میترسیدی و هر بار که نگاهت بهشون می افتاد بغض میکردی و گریه میکری گریه  بابایی از دستت کند و راحت شدی

 چون آزمایش ادار هم داشتی برات  Urine bag  وصل  کردن و اون خیلی اذیتت میکرد و من یادم رفته بود برات شلوارک ببرم و فقط ی بلوز تو کیفم بود و چون سرهمی تنت بود و هر بار باید از بالا بازش میکردی مجبور شدم سرهمی رو در بیارم و فقط ی بلوز تنت بود و پمبرزچشمک

گفتیم یکمی تو اطراف اونجا راه ببیریمت تا نمونه ادارت رو بگریم و همینطوری تو خیابون وصال راه میرفتیم و هرکی از بغلمون رد میشد با تعجب به تیپت نگاه میکردی نیشخندحدود 2 ساعتی معطل شدیم ولی شما انگار نه انگار کلی بهت شیر و آب دادیم ولی قصد جیش کردن نداشتی در آخر که پمپرزت رو باز کردم دیدم بلــــــــــــــــــــــه کلی خوشحالمون کردی خنده امیدوارم جواب آزمایشات همه خوب باشه به امید خدا.. قراره روز 26 جواب بدن

چون عکسا زیاد بود میزارمشون تو ادامه مطلب

روز شنبه

اول کلی خاله بازی و شب هم رفتیم پارک ارم

این عروسکو مریم جون برای تولد یک سالگیت گرفته بود که به مناسبت از پستونک گرفتنت افتتاح شد

 هر عروسکی که به عروسکات اضافه میشه عروسک های قدیمت رو  فراموش نمکینی بلکه اونم به جمع دوستات اضافه میکنیتشویق

 همه رو باید پیش هم بزاری و بعد از اینکه لباسا شون رو در آوردی یکی یکی غذا بهشون بدی

روز های اول و دوم خیلی سخت خوابت میبرد و همش بهونه پستونکو میگرفتی

ولی زود عادت کردی به زنجیر من و تا اون دستت نباشه خوابت نمیبرد ولی الان دیگه بدون اونم میخوابی

شب هم یه جشن گرفتیم به مناسبت دومین شب جدایی

 از پستونک  رفتیم پارک ارم البته تو جشنمون خاله ساجده جووووووون و عمو امیر  و متین عزیزم هم حضور

داشتند و شب خیلی قشنگی برامون به یادگار گذاشتندقلب

جناب مهندس متین قسمت های فنی ماشینو چک میکنه

باید اینو بگم که منو و خاله ساجده به هیچ وجه نمیخواستیم سوار ماشینها بشیم و بچه ها هم تنهایی نمی تونستن و متین خان هم به هیج وجه بی خیال نمیشد و قرار شد باباها بچه ها رو سوار کنند ولی مسئول ماشینا اجازه سوار شدن به باباها رو نداد یعنی اصلا جا نمیشدند این بود که ما مامانا به ناچار سوار شدیم ولی بعد از مدت ها کلی از ته دل خندیدیم خنده

 

متین جونم امیدوارم همیشه همینطور از ته دلت بخندیقلب

ذوق بارانی

روز یکشنبه و دوباره خاله بازی...

عکسهای برج میلاد سه شنبه

عکس با آقای عبدالرضا فیاضی

 

بعد از هر بازی باید بچه ها رو با گریه بیرون می اوردیم

ولی باران خانوم گفتم که...

اهل گریه کردن نیست فقط با حسرت نگاه میکنه!!!!!

کلی از این آدمهای باحال بودن که هر کدوم یه لباسی پوشیده بودن ولی تو از همشون ترسیده بودی

این آقا شبیه مجسمه درستش کرده بودن و تو هم از ترس حاضر به عکاسی نشدی ولی پرهام جونم باهاش عکس یادگاری انداخت

دیروز هم به همراه عمه مهتابینا رفتیم دریاچه چیتگر و اونجا هم جشن بود و راست و دروغشو نمیدونم ولی همه میگفتن قراره محسن یگانه بیاد و بخونه ما هم تا ساعت 10 نشستیم ولی چون خیلی شلوغ بود و بابایی هم کلید خونه رو نداشت برای مراسم نمودیم و اومدیم خونه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (27)

fateme
19 مرداد 92 17:49
والامنم ازاون ادم اولي ترسيدم نرگس جونبه نظرمن باران بزرگ كه بشه دخترمنطقي وصبوري ميشهاي جونم اون قسمتي كه نوشته بوديدباران پستونكوگرفته بوده بغل هي بوسش ميكرده واروم گريه ميكرده دل هرادميوبه دردمياره چه برسه شماكه ماامانشيباران خانومي چقدخوش لباسي عزيزم


ههههههههههه راست میگی
امیدوارم
ممنونم عزیزم
الهام مامان یسنا
19 مرداد 92 18:24
ای جان قربونت برم. آفرین به باران عزیز که اینقدر صبر داره و دیگه به هیچ وجه نمیخواد پستونک بخوره.
نرگس جون خیلی کار خوبی میکنی که سرش رو گرم میکنی که دیگه هوس پستونک نکنه. عکساش خیلی قشنگ شده مخصوصا اونایی که تو برج میلاد انداخته لباسش خیلی بهش میاد.
عکسای خاله بازی هاش که حرف نداره.
قربونش برم چقدر معصوم خوابیده نرگس جون ببوس این گل دختر ناز و خوشگل رو.
آزمایشگاه دانش خیلی خوبه منم یسنا رو برای چکاب یکسالگی بردم اونجا ولی هر کاری کردیم نتونستیم آزمایش ادرار رو بگیریم و بی خیالش شدیم.

خدا نکنه الهام جون
ممنونم چشمات قشنگ میبینه
اره منم تا الان چند باری خواستم ولی نتوستم نمونه ادرار بگیریم ولی اونجا مسئول ازمایشگاه وصل کرد و خدا رو شکر انجام شد
مامان آيسو وآيسا
19 مرداد 92 18:28
اي جونم باران نازززز
عزيزم انشالله كه جواب آزمايشش هيچي نباشه وخيالت راحت شه نرگس جوووون
ترك مي مي وپستونك وشيشه برا اين عروسكها خيلي سخته ولي بايد تحمل كرد ديگه
دلم كباب شد واسه باران كه پستونكو گذاشته بغلشو ميگه اخ اخ
هزار تا بوس برا عروسك ناز باران خانمي


امیدوارم دوستم
اره واقعا خیلی بچه دوست دارن و و خیلی سخت باید از چیزی که عاشقانه میپرستن ترکشون بدیم
ممنونم شما هم ایسا و ایسو جونم رو ببوسید
مینا
19 مرداد 92 19:02
همیشه به گردش عزیزم امیدوارم همیشه خوش باشید
باران جون آفرین که اینقدر قوی و صبوری خوشگله خاله


ممنون مینا جون
مامان آناهیتا
20 مرداد 92 0:19


خیلی عکس هات خوشگلن عزیزم


ممنونم عزیزم
آتنا مامان روشا یدونه
20 مرداد 92 12:41
عکسهات خیلی نانازیییییییییییییییی شدن عزیزم . الهی بمیرم چه قدر ناراحت شدم برای اون بوس کردن پستونک و گریه کردنش


ممنونم عزیزم خدا نکنه
روشا جونمو ببوس
فهیمه مامی مهتا
20 مرداد 92 12:47
برای این پست مفصل و جامع باید یه کامنت طولانی گذاشت از حالا بابت طولانی شدنش عذر میخوام .... اول : الهی بمیرم بارانم ...نبینم که اذیت بشی خانوم گلم ...ایشالله که جواب تمام آزمایشات خوب باشه خیال مامانی و بابایی راحت بشه ...چقدر شما خوشگل خاله بازی میکنی عسل بانو ی من .... واما پارک ارم و خوش گذرونی هورااااا ....خوشحالم که بهت خوش گذشته ..عاشق عکست شدم که داری ذوق میکنی ومیخندی
ندیده عااااشق جفتتونم ..میبوسمتون

ممنونم فهیمه جون
خدا نکنه دوست خوبم
منم امیدوارم البته با دعای شما دوستای خوبم
ما هم عاشقتونیم مهتا گلی رو ببوس
صفورا مامان آوا
20 مرداد 92 14:29
واااااااااای عزیزم جدایی از پستونکت مبااااااااارک
چقققققققققدر دلم کباب شد اونجایی که نوشته بودی بغل کرده بودش و اشک میریخت
خدا رو شکر زودی عادت کردی خیییییییلی خندیدم که مجبور شدید ماشین سوار بشید
همیشه به گردش و شادی

مرســــــــــــــــی
اره طفلکی کلی غصه خورد
ممنونم عزیزم همچنین شما
مامان آلما
20 مرداد 92 14:51
آخیییییییییییی عزیزم. یاد از شیر گرفتن آلما افتادمالبته این دوران طبیعییه. آلما هم همش میترسه و هی میگه آقاهه نیاددر صورتی که ما اصلا اونو از چیزی نترسوندیم. ولی در کل خیلی بهم وابسته شده. باران جونم عکسات خیلی قشنگه حسابی خوش گذشته ها

اخی الهی
ممنونم عزیزم اره جای شما خالی بود
mamane m@ni
20 مرداد 92 15:54
الهی فدات بشم باران جونم که یواشکی دور از چشم مامانی غصه ی پستونکت رو می خوردی و اشک می ریختی
باور کن دلم خیلی کباب شد,آخی...
عوضش کلی خوش گذروندی ها ...ایشالا همیشه خوش باشید
معلومه مامان نرگست هم خیلی عذاب کشید تا ترکت بده
یه بار دیگه مبارکه


خدا نکنه فاطمه جون
الهی
اره کلی به جفتمون خوش گذشت جای شما خالی بود
محبوبه مامان ترنم
20 مرداد 92 18:48
ان شاالله که همیشه به گشت و خوش گذرونی باشید عزیزم.
من هم خیلی توی فکرم که تا کی باید ترنم پستونک بخوره و چه جوری ازش بگیرم.....
گذروندن این مرحله سخت موفقیت آمیز رو بهت تبریک می گم نرگس جان و آفرین به این دختر صبور.
اما دلم کباب شد واسه گریه هاش واسه پستونکی که نوشتی بغل گرفته بود.
الهی که همیشه باران خانم خوشکله سالم باشه

ممنونم همچنین شما
منم قبلا خیلی فکر میکردم ولی خدا رو شکر از چشم خودش افتاد
ممنونم گلم همچنین دخمل ناز شما
مامان آروین
21 مرداد 92 11:35
سلام به مامان نرگس جون و دختر ماهش
عید فطر مبارک
ایییییییییییییییییییی جونم به این دختر خوشگل و ناز نازی
خوب دیگه حسابی خانوم شدی همیشه به تفریح و شادی و گردش . دلمون براتون تنگ شده بود یه عااااااااااااااااااااااالمه بوس بچسبه به لپهای باران جووووووون


سلام عزیزم
ممنونم شما هم گل پسری رو ببوس تبریک میگم بابت جشنواره
ماما طهورا
21 مرداد 92 13:24
وااااااااااااااي نرگس جون دلم كباب شد وقتي خوندم باران پستونك و گرفته دستش و گريه ميكنه و بوس ،الهي بميرم خيلي براش سخت بوده ولي خداروشكر كه از پستونك جداشد


خدا نکنه عزیز دلم
اره خدا رو شکر دیگه از یادش رفت
مامان محمد ماهان
21 مرداد 92 13:59
سلام از شما خواهش میکنم به سایت زیر برید.میدونم خیلی تلخه ولی برای شاد کردن دل پدر و مادر محمدطاها عزیز و برگردوندش به آغوش گرمشون هر کاری که میتونید انجام بدید.ممنون http://92329.blogfa.com/
فائزه
21 مرداد 92 22:03
سلام نرگس جون خوبید؟من همیشه ب وبتون سر میزنم الهی دورش بکردم دختر بانمکی دارید باورتون نمیشه بعکسای بارانو از وبش برداشتم البته بااجازتون انداختم پشت دکستاب لب تابم هروقت میبینمش کلی قربون صدقش میرم خاهرم میگه تو اینقدر که بارانو دوس داری بچه منو دوس نداری به منم سر بزنید خوشحال میشم ما میتونیم دوستای خوبی واسه هم باشیم باران جانو حتما حتما بجای من ببوس بای


مرسی عزیزم نظر لطفطونهادرس وبت برام باز نمیشه بیام خدمتتون




خواهر فرناز
21 مرداد 92 22:57
ایشالا که هیچ چی نباشه برات دعا میکنم
ولی تیپ آزمایشگاهت خیلی جیگریه تصورشم باحال بود
بلوز وپمرز....
عکسا هم مثل همیشه نانازههههههه
الهی بگردم پستونکش را میخواد ولی باید یه ورز جدا بشیم نمیدونم چرا دلمون را به هر چی خوش کنیم یه روزی ازمون میگیرنش
بوووووووووووووووس


ممنونم عزیزم
هههههههههه خیلی تیپش باحال بود
اره واقعا چراااااااااا؟
آناهیتا مامانیه آرمیتا
22 مرداد 92 2:10
قربونت عزیزم که توی ترکی وانقدرخوب کناراومدی
نرگس جون منم بایدآرمیتاروببرم آزمایش کلی استرس دارم ونمیدونم بایدچقدرناشتاباشه ..
خوبه که برای شماباموفقیت گذشت
کلی خندیدم سرجریانتون


خدا نکنه
دکتر باران گفت 3 ساعت البته ازمایشها با هم فرق میکنند
ღ مونا مامان امیرسام ღ
22 مرداد 92 3:33
اسم جدید وبلاگتون مبارک دوستم.خیلی قشنگه


ممنونم دوستم
ღ مونا مامان امیرسام ღ
22 مرداد 92 3:39
بارلااااا میخوام بچللونمت
قررربونت برم که پستونکت رو بغل کرده بودی
اینقدر دلم سوخت.خوب خیلی وقت بوده که باهاش بوده معلومه به این زودی ازش دل نمیکنه و فراموشش نمیکنه
امیدوارم ج ازمایش هات خوب باشه عزیزم
وااای خدا داره به عروسکهاش غذا میده
پرهام فسقلی هم داره گریه میکنه
بووس برای باران جون و متین عزیزم و پرهام کوچولو

خدا نکنه عزیزم اره سخت بود
سمانه مامان ستایش
22 مرداد 92 4:05
قربون باران جونم برم که دیگه با پستونک خداحافظی کردهای جوووونم که انقدر غصه خوردهدلم خییییلی سوخت براش نرگس جونچقدر براشون سخته از چیزای دوست داشتنی شون جدا شن

انشالا که آزمایش هم خوبه و باران جونم مشکلی نداره.

عکساشم مثل همیشه خوشگل و ناز بودن مخصوصا اونی که گرفتیش بالا و داره دست میزنه


خدا نکنه عزیزم
اره ایشالا که جوابش خوب باشه
ممنونم چشماتون خوشگل میبینه




مامان آلما
22 مرداد 92 12:37
منم میتونم رمز رو داشته باشم
مامان تسنیم
22 مرداد 92 13:01
وایییی عزیزم چقدر دل من هم کباب شد از اون صحنه ای که برای پستونکش گریه میکرده چه دخمل با احساسیه باران خانوم
یه سوالی؟ باران دیگه به تل و اینا عادت کرده؟ نمیکشه از سرش؟ من تا میخوام تل بذارم رو سر تسنیم شروع میکنه به جیغ و سریع میکنه


اخی عزیزم
نه باران عادت داره اگه ی زمانی هم من یادم بره همش خودش میگه سر سر یعنی هد تو سرم بزار
نگاری
22 مرداد 92 18:07
اخی کوچولو موچولو همیشه به گردش عزیزم
واسه چی رفتی ازمایش کوچولو؟

مرسی خاله نوشتم تو پست قبلی
مامان آرمينا
22 مرداد 92 19:13
خوش باشيد نرگس جون خوب به بهونه باران و جدايي از پستونك حسابي تفريح كرديد

باران خانم كه مثل هميشه خوشكله


اره دیگه خودمم ددری شدم حسابی
ممنون
گل دختری رو ببووووووس
مریم ( مامان آرین )
25 مرداد 92 18:21
وااای عزیزم خیلی ناراحت شدم که داشتی برای پستونکت گریه میکردی
خدا رو شکر که به راحتی این پروژ رو پشت سر گذاشتین

من میخوام تا تولدش آرین دیگه پستونک نخوره ... مثل باران جون زیاد وابسته نیست، اما موقع خواب حتما باید بخوره ... خداکنه منم بتونم صبر کنم ...



اره عزیزم بهترین کارو میکنی
غزل
28 مرداد 92 15:19
سلام.وب قشنگی داری
خوشحال میشم به وب منم سر بزنی


عزیزم ادرس بزار
مامان ستیانفس
30 مرداد 92 10:57
الهی ی ی ی ی
اشکم در اومد مامانی
الهی فداش بشم واسه پستونکش گریه میکردهمعلومه که خیلی دخمل بااحساسیه


خدا نکنه عزیزم وابستگیه دیگه!!!!!