هفته اول ماه رمضان
عزیزترینم
دیروز افطاری خونه مامانی بودیم و چون عمو کیوانینا رفته بودن بیرون ما تا ساعت 2 شب پیش مامانی موندیم تا تنها نباشن
بعد اومدیم خونه تو مسیر خونه دیدیم کلی ماشینا در رفت و امد هستن
و بابایی گفت انگار نه انگار که نصفه شبه البته ماهم اصلا خوابمون نمی اومد بابایی طبق عادت همیشه گفت چیزی بیرون نمیخوایی ؟
منم چون دیروز با زبون روزه تو وبلاگ آیسا و آیسو جونم عکس بستنی و شیرینی باقلوا دیده بودم بد جوری هوس کرده بودم و از لحظه ای که افطار کرده بودم از یادش بیرون نمیرفتم این بود که به بابایی گفتم بستنی فروشا اگه تا سحر بازن دلم بستنی میخواد بابایی هم با سرعت تمام رفت سراغ بستنی فروشه
آخ جونمی باز بود و کلی ذوق کردم من بستی میوه ای خریدم و بابایی هم شیر پسته بعد اومدیم خونه
عکسهای کوتاهی مو رو میزارم ادامه مطلب
این عکس ساعت دو نیمه بامداد که فرشته کوچولو پا به پای مامانو باباش بیداره و بستنی نوش جان میکنه
دو سه روز پیش نمیدونم با خودم چه فکری کردم
ولی دیگه کار از کار گذشته و موهای دخملی توسط مامان نرگسش کلی خنده دار شده
هر کی میبینه میگه با کاسه کوتاه کردی (خب مامانی در گوشی میگم :خجالت میکشیدم ببرمت آریشگاه آخه خنده دار میشد آریشگره می پرسید کجایه موهاشو کوتاه کنم؟) این بود که خودم دست به کار شدم
و حالا موهای سشوار کشیده پرنسسم
وقتی با عشق پستونکت رو نگاه میکردی ازت گرفتم
و همه این گریه ها فقط برای چند لحظه دوری با ی پستونک ناقابل
ای جااااااانم تو این عکس شبیه پسر تخسا شدی
هر وقت از خرید برگردیم خونه حتما باید شال منو سر کنی و کلی وسایل جابه جا کنی
و همیشه هم از زبونت کمک میخوای
کلی از عکسی که روی جلد پمپرز بود خوشت اومد و همش میگفتی عیزممممم و بوسش میکردی
به زور باید از همه جا رد بشی