باران جونمباران جونم، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره
زندگی عاشقانه مازندگی عاشقانه ما، تا این لحظه: 19 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره

باران دختر پاییزی من‍ـــــــ

بچه گیامون

1392/4/12 1:03
نویسنده : مامی نرگس
1,140 بازدید
اشتراک گذاری

نازنینم

معمولا هر شب سه تایی میریم پارک و تقریبا هر روز یه پارک جدید رو کشف میکنیمsmiley

 این روزا به قول بعضیا کودک درونم زنده شده فرشته

 شبها که میرم پارک  چون خیلی خلوته منم باتو بازی میکنم و دوتایی کلی تاب سواری میکنیم

تو هم خیلی ذوق میکنی از اینکه منم بغلت تو تاب کناری تاب  بازی کنم و شعر معروف تاباسی رو خیلی قشنگ برام میخونی

یه پارکی هست که سرسره خیلی بلندی داره و پیچ در پیچه منو بابایی نوبتی سوارش میشم و تو هم پایین سرسره منتظر میشینی و شروع میکنی تشویق کردنمون

این روزا خیلی یاد بچه گیام افتادم

یادمه اون موقع وقتی سر ظهر بود یا موقع شام وقتی با مامانم میرفتیم بقالی همیشه میگفتم از این بخر ازون بخر و همیشه دلم بستنی میخواست ولی مامان قبول نمیکرد تا غذا نخوریم بهمون خوراکی بده بخوریم

همون موقع ها پیش خودم میگفتم من اگه بچه داشته باشم اصلا بهش غذا نمیدم ولی تا دلش بخواد خوراکیهای خوشمزه

ولی الان که خودم مامان شدم از ترس باران در فریزر رو باز نمیکنم چون به محض باز شدن همش میگی بس بس (بستنی ) واااای انقدر میگی تا مجبورم میکنی بهت بدم انوقت دیگه به  غذا  لب نمی زنی

یا زمانی که پیاده بیرون میرم کلی راهمو دور میکنم تا سوپرمارکت جلوم نباشه وگرنه میری میچسبی به پفک و چیپسهایی که بیرون چیدن و انقدر میگی ازون ازون که آدم کلی خجالت میکشه من نمیدونم اینا که برای زیر دوسال ممنوعه چرا جلوی دست بچه ها میزارن؟؟؟

ولی دخملم نمیدونم چرا با اینکه کیفیت و تنوع بستی های الان زمین تا آسمون با بچه گیهای ما فرق داره ولی اونا یه مزه دیگه میداد یادمه من همیشه عاشق بستی کیم بودم که تو پاکتهای کاغذی بودقلب بستی های سنتی اون زمان واقعا یه بوی دیگه ای داشت

هم نسل های من  دوران بچه گی خیلی خوبی داشتند اصلا اینقدر بازی های رایانه ای نبود

 و تنها دلخوشیمون کارتون های قشنگی بود که هر روز نشون میداد و با تمام وجود تک تک شخصیتاشون رو باور میکردیم یادمه روزی که مادر پرین مرد من کلی گریه کردم گریه

چند وقت پیشا به یاد کودکی به علی گفتم خیلی دلم میخواد پرینو ببینم علی هم برام CD پرینو تهیه کرد با کلی ذوق یه نسخه رایت کردم و  به نگین بچه خواهرم که 7 سالشه دادمقلب بعد از چند روز پرسیدم خاله جون دیدی پرینو گفت نه خاله از این کارتونهای قدیمی خوشم نمیاااااد...خیال باطل

چه روزایی بود منتظر بوددیم  یکمی آفتاب بره و اجازه از طرف مامان صادر بشه تو گوشه حیاتمون یا جلوی پیاده رو خونمون از اینور تا اونر چادر میزدیم وکلی خاله بازی میکریم  ومنم همیشه نقش بچه رو ایفا میکردم ناراحتچون از هموشون کوچکتر بودم

عصرها هم کلی بازی های دیگه از هفت سنگ و وسطی گرفته تا استوپ آزاد و... 

 ولی الان کمتر بچه ای میبنم که از این بازی ها خوشش بیاد

 ولی گل من امیدوارم هر طوری که بزرگ میشی وقتی به گذشته بر میگردی مثل ما به خوشی ازشون یاد کنی

 

راستی امروز مامان امیر علی (پسرک شیطون ) دعوتمون کرده بود پارک بانوان ساعت 5 بعد ظهر با کلی مامان وبلاگیهای دیگه منم قرار بود حتما برم والبته خیلی دوست داشتم ولحظه شماری میکردم ولی خاله ساجده امروز صبح رفت شمال ومنم حوصله ام  نشد تنها برم از طرفی هم ماشین پلاکش زوجه تنبلی کردم با ماشین بیرون برماوه

عکس دخملی تو شبهای تابستون (پارک)

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (15)

نرگس
11 تیر 92 22:32
سلام عزیزم خوش باشین همیشه
ترانه من حساسیت شدید به گرما داره بخاطر همین میترسم حتی شبها هم ببرمش بیرون


آخه عزیزم ایشالا زودی خوب میشه
شیوا
12 تیر 92 1:19
سلام
متاسفانه من نمیدونم اون عکس کیه
از نگاهش خوشم اومد بهم ارامش میداد
گذاشتمش تو وبم


ملیساست خیلی قشنگه
مینا
12 تیر 92 10:42
همیشه خوش باشید عزیزم
به باران جون رای دادم واقعاً عکسش قشنگه نمونه واقعیه نی نی شکمو


ممنونم مینا جان
مامان فلور
12 تیر 92 10:57
سلام نرگس جون متشکرم از شما که با ساجده من دوستی خوبی دارید انشاالله همیشه با هم خوب و خوش باشید وهمیشه قدر دوستی خوبتون رو بدونید باران جونو از جانب من ببوس




سلام ممنونم که برام کامنت گذاشتین

من واقعا ساجده رو مثل زهرا دوست دارم اتفاقا دیشب خونه مامانم بودم و هر کسی رو میخواستم صدا کنم همش میگفتم ساجده ساجده

خیلی دلم براش تنگ شده و مثل خواهر خودم می مونه


مامان فاطمه و ترنم کوچولو
12 تیر 92 13:44
اره واقعا نرگس جان راست گفتی یاد بچه گیامون بخیر چه روز های خوبی بود بریمون به خاطرات
قربون دخمل خوشگل که ذوق کرده


اره فاطمه جون خیلی روزهای خوبی بود
خدا نکنه گلم ترنم جانو ببوس
مامان آروین (مریم)
12 تیر 92 13:44
عزیزم امروز ماهگردته ، بهت تبریک میگم ..... زمان در حال خیلی کند میگذره اما وقتی به گذشته فکر میکنیم میبینیم 19 ماه چقدر زود گذشت .......
وای نرگس جون منم با آروین همیشه مشکل سوپرمارکتها رو دارم ، وقتی میبینه اول میاد یشم ازم پول میگیره و بعد میره ..... اینقدر غر میزنه تا بهش پول میدم .....
نرگس جون و باران جون دوستتون داریم


واااااااااااااااااااااااااای مرسی مریم جونم که یادمون بودی
پس همه مشکله منو دارن واقعا خیلی بده ادم روش نمیشه بگه بخاطر خوشونه که نمیخریم
مرسی عزیزم ما هم دوستتووووووووووون داریم آروین عزیزمو ببوووووووس
فهیمه مامی مهتا
12 تیر 92 17:18
چه احساس خوبی بعد از خوندن مطلبت بهم دست داد ...یاد دوران کودکی افتادم هییییییییییی یادش بخیر دقیقا همینطوره که میگی الان کجا و اون زمان کجا ؟؟؟؟
من هنوز که هنوزه کارتونهای مورد علاقه بچگیم رو با اشتیاق فراااوان نگاه میکنم در مورد تاپ بازیو کودک درون که خیلی هم خوبه باهات به شدت موافقم .. به شدت پایه ام


ای جونم پس شما هم مثل خودمی
خوشحالم که احساس خوبی بهت دست داده فهیمه جونممممم
محبوبه مامان الینا
13 تیر 92 7:55
نرگس جون در مورد دوران بچگی خودمون خیلی قشنگ نوشتی من و هم بردی به دوران کودکی


ممنونم محبوبه جونممممممممممم
مامان آیسو وآیسا
13 تیر 92 12:41
به خدا راست میگی نرگس جون زمان ما همه چی یه مزه وطعم وحس دیگه داشت


اره دقیقا یادته
دلم برای اون روزا تنگ شده!!!!!!!!
♥ نیم وجبی ♥
13 تیر 92 18:43
نرگس جون خیلی قشنگ نوشتی
واقعا این فسقلی ها آدم رو یادِ دوران کودکی خودش میندازن
همینطوره این روزها همه چیز ماشینی شده و لذت ها لحظه ای اما خوشی ها ی ما همیشه ماندگاره
امیدوارم که وقتی نینی های این دوره هم بزرگ بشن این دوران براشون شیرین باشه
عکس خیلییی بامزه بود
فدای تو شیرینم


ممنونم گلم
ایشالا که اگه به قول شما ماشینی بزرگ میشن یه دنیا خاطرات قشنگ داشته باشن
خدا نکنه عزیزم
mamane m@ni
13 تیر 92 19:30
نرگس جون این پستت منو با خودش برد به همون روزایی که گفتی,یادش بخیر...
می دونی مامانم با اصرارم یه دامن قر مز بلند برام خرید و همش اصرار داشتم ازم یه عکس مثل پرین بندازه


یادش بخیر...
راستی خوب اگه عکسشو داری بزار تو وبلاگ باحال میشه
محیامامان دینا
13 تیر 92 23:25
سلام خاله دینا در جشنواره تابستانه نی نی وبلاگ شرکت کرده میشه بهش رای بدین.کد 453 را به 20008080200 اس ام سا کنید ممنونت میشم.بهم خبر بدین.مرسی




ای جونم همه دوستای باران شرکت کردن با گوشی خودم به یکی دیگه رای دادم ولی حتما با یه گوشی دیگه رای خواهم داد


شازده امیر و رها بانو
14 تیر 92 11:13
سلام عزیزم باران جان خوبه ای جونم ووروجک طنابو چه جوری گرفته واقعا نوشتهات منو به قدیما برد بنده خدا بچه های ما اصلا نمیدون این بازیهای که ما میگیم چی هست راستی عکسها هر دوتا قشنگن


ممنونم عزیزم چشمات قشنگ میبینه
اره دقیقا همینطوره فک کنم پیش خودشون بگن ههههههههههه به چه بازیهایی دلخوش بودن
سارا مامانی شیدا
15 تیر 92 11:19
آره نرگس جونم راست میگی بچگی ما زمین تا آسمون با بچگی کوچولوهامون فرق میکرد و رنگ و بوی دیگه ای داشت منم امیدوارم با این همه دود و آلودگی و این آپارتمان نشینی مزخرف بچه های ما هم خاطره های خوشی از کودکیشون داشته باشند
خیلی خوبه که هر روز باران جونم رو پارک میبرید خوش باشید عزیزم


اره سارا جون منم امیدوارم خاطرات کودکیشون براشون شیرین باشه
شیدا مامان الینا
25 تیر 92 13:28
وای نرگس جونم چه خوب نوشتی چه دورانی بود کارتون ها خاله بازیها حیاط با صفای خونمون با گلهای رنگارنگ و حوض وسط وسطش اما چرا وقتی بچه بودیم دوست داشتیم زود بزرگ بشیم حالا دوست داریم برگردیم زمان بچه گی اما مطمئا ام بچه های ما هم وقتی بزرگ بشن میگن یادش بخیر بچه گی هامون ...... باران جونم از بچه گیات و پارک رفتنات حسابی لذت ببر خاله جونم


ممنونم
اره واقعا یادش بخیر
منم امیدوارم کودکی شیرینی داشته باشن