پارک مریم
بارانم
این روزها وقتی عصر میشه نه من نه تو دلمون نمیخواد که خونه بمونیم و هیچ جایی هم بهتر از پارک نمیتونه دخملی رو شاد کنه به خاطر همین عصر که میشه دوتایی میریم پارک
و البته بعضی از روزها مامانی یا عمه یا خاله بهمون ملحق میشن و خدا روشکر خونه هامون بهم نزدیکه و تند تند همدیگرو میبینیم
دیروز هم بعد از کلی کار خونه بشور وبساب رفتیم پارک و مامانی هم همراهمون اومد تو پارک بودیم که یهو عمه مهتابینا رو هم دیدیم و دوباره کلـــــــــی بازی کردی
همون جا بودیم که دیدیم نمایش عروسکی برای بچه ها گذاشتن و خیلی مراسم شادی بود
تو هم اولش کلی خوشت اومد و با همه بچه ها دست دسی میکردی
ولی یهو یه آقا که خودش رو شبیه گربه درست کرده بود اومد پیش بچه ها و نمایش بازی میکرد تا اینو دیدی از ترس شروع کردی گریه کردنو و مجبور شدیم دوباره به محوطه بازی برگردیم ولی خوبی که داشت این بود که محوطه بازی خالی از بچه ها بود و یه دل سیر تاب بازی کردی
اینم از عکسها (مامان خبرنگار مثل همیشه دوربین به دسته)
اینجا داشتی تماشا میکردی
از این آقا گربه ترسیدی
با بغض نگا میکردی
اینجا هم میگم باران مامانو بترسون و اینجوری منو میترسونی
اگه بگم واااااااااااااااااااای ترسدم کلی از ته دلت میخندی