باران در بیمارستان
باران خانم روز 12 آذر که روز تولد باباشم هست ساعت 10:29 صبح در بیمارستان بهمن به دنیا اومد زمان به دنیا اومدن39هفته و2 روز وبه روش سزارین
وزن:2/840 قد:49 دورسر:34/5
نفسم جیگرم عمر من خوش اومدی
روز جمعه من مشغول تمیز کردن خونه بودم که بابایی از تو مغازه تلفن کرد ومنم که اومدم گوشی رو بردارم پام به لبه فرش گیر کرد و با زانو خردم زمین وجفت زانو هام زخمی شده بود خدا خیلی رحم کرد که به تو دخملم آسیبی نرسیدو شب آخر من اصلا خوابم نمی امد وخیلی استرس داشتم
12 آذر که هفتم محرم بود منو بابایی ساعت 6 صبح به بیمارستان رفتیم وبا ترافیک 7 رسیدیم قرار بود مامان اشرف هم با ما بیاد ولی من گفتم ما زودتر میریم ومامان اشرف با بقیه یکمی دیر تر بیان تا ما کارای پذیرش رو انجام بدیم وقتی رسیدیم بیمارستان خیلی زدتر از اون فکر کنیم کارها انجام شد ومن رفتم بلوک زایمان پیش خودم فکر کردم بعد از یک سری آزمایشات میتونم بر گردم واز همه خداحافظی کنم ولی نذاشتن دیگه برگردم ومن بدون خداحافظی اتاق عمل رفتم تو اتاق عمل به روش بی حسی زایمان کردم وباران میدیدم که همینجوری یه ریز گریه میکرد همین که بغلم گذاشتن سریع آروم شد ومنم گریه کردم بعد از ریکاوری اومدم تو بخش وقتی نگاهم به بابایی وبقیه افتاد زدم زیر گریه وهمه شروع کردن گریه کردنو بعد بابایی گفت بیبین چه فرشته ای به دنیا اومده بیمارستان مامان بزرگ ها و عمه مهتاب و خاله زهرا ودایی وزندایی مینا و مرجان جون ورضا وثمره اومدن ومن روز اول در بیمارستان به خاطر آرام بخشی که زده بودن خیلی حالم خوب بود ولی تمام بدنم خارش داشت وقرمز شده بودم وشب اول تو بیمارستان همه بچه ها خواب بودن الا باران من تا صبح فقط شیر میخوردی وگریه میکردی