آرزوی بابایی
باران من
امروز بابایی به آرزوش رسید
آرزو بابایی رفتن به کربلا بود وچند باری میخواست بره و لی من نمیزاشتم
ولی این بار دعوت امام حسین باعث شد من نتونم کاری کنم و بابایی رفت
امروز از صبح زود که بابایی رفت بد جوری دلم گرفته ...
دختر گلم هر بار میگم بابایی کو سریع ایفون رو نگاه میکنی و گوشی تلفنو میگیری دستت و همش میگی عیییییییییییییییی عیییییییییییییییییییی یعنی علی
امروز عصری بیرون بودم و تو رو پیش مامان اشرف گذاشتم مامان گفت همش عیییییییی عییییی گفتی تا اینکه خوابت برد
علی عزیزم وباران جونم عاشقونه دوستتون دارم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی