بدون عنوان
مهمونی
باران جونی امروز ساعت 2 فهمیدم خاله زهراینا افطار میان البته به اصرار خودم چون خاله قبول نمی کرد ومیگفت با باران سخته ومنم قول دادم یه غذای راحت درست کنم قربونت برم خیلی خانم بودی رو تختت کلی بازی کردی منم به کارام رسیدم می دونم توهم خوشحالی چون قراره کلی با نگین وصدف بازی کنی عمر من الان لالا کردی باید بخوابی که شب سرحال باشی وحسابی آتییییییش بسوزونی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی