تولد....
باران جونم هر چی این روزها سعی میکنم که تند تند آپ کنم ولی نمیشه که نمیشه
اول از همه بگم که تولدم 31 اردیبهشت بود
ممنونم از همگی که من نگفته یادتون بود و تبریک بارونم کردین
ولی خدایی بگم تولدم امسال از یاد همگی رفته بود و بسی همه رو فراموشی کوتاه مدت گرفته بود الاااااااااااااااااااا علی جونم که مثل همیشه شرمنده ام میکنه
روز 30 اردیبهشت ما مهمونی زنونه خونه زندایی مینا با اقوام ..... بودیم عصری که اومدم خونه دیدم علی جان برام کیک خریده و یه متن عشقولانه + کادوی نقدی روبری در ورودی برام گذاشته کلی خوشحال شدم و تصمیم بر این شد شب که بابایی اومد خونه یه جشن سه نفره بگیریم
اما غافل از اینکه فرشته کوچولوی خونمون صبر و تحمل نداره و ما مجبور شدیم همون لحظه مراسم تولد رو با باران اجرا کنیم ولی با این تفاوت که انگاری تولد خودشه
اولش فقط گفتی مامان شمع بزار فوت کنم
تا یک ربع همین کارو میکردی
و کم کم رفتی تو کار انگشت زنی
بعد گفتی مامان یه دونه از این چوباش بده
بعد خرس و باقی ماجرا
شب که بابایی اومد فقط تونست تکه ای از کیک رو بخوره دیگه اصلا نمیشد از کیک عکسی بیندازیم
دخملک عاشق تولد و تولد بازیه و بابایی هم تند تند براش کیک میخره تا خدای نکردی یه زمانی دخملمون حسرت چیزی به دلش نمونه
واما من بعد از هر مراسم تولد باید همون لحظه لباساش رو بشورم تا لک شکلات روش نمونه و اینم از سرگرمی این روزامون
قربونت برم که همیشه تولد باااازی برات لذت بخشه و اینطوری ذوق میکنی
8 خردادتولد پرهام جون بود و زندایی یه تولد خانوادگی گرفته بود کلی بهمون خوش گذشت
تو این عکس کلـــــــــــــــــــــــــــــــــی خندیدیم چون مدل لباست گشاد بود بادکنک رو کرده بودی تو لباست و حسین بهت گفته بود باران استراحت مطلقی؟
تو هم به همه میگفتی استلاحت پتلگم
پرهام جوووونم ایشالا جشن تولد 120 ساگیت رو بگیری عزیزم
اینم از یه آدینه بهاری و پارک رفتن دخملی
اینم از شام تولد من
خانه کودک سرای محله مون هفته ای یک رو برای بچه ها برنامه شاد اجرا میکنه
و بارانم خیلی اونجا رو دوست داره
اینجا عمو موسیقی صدای قطار در میاورد و شما بچه ها باید هو هو چی چی میکردین تو هم بلد نبودی همش به من میگفتی مامان کدومشو بگیرم
تا اومدی انتخاب کنی که آهنگ تموم شد
چند وقت پیش یه عروسی رفته بودیم که عروس خانوم به هنگام بالا و پایین رفتن سکو با دستش لباسشو بالا میکشید تو هم ازم پرسیدی مامان چرا عروس با دسش لباسشو میگیره منم گفتم برای اینکه نخوره زمین تو هم حالا از هر سطحی که بخوای عبور کنی با دستت لباستو بلند میکنی میگی من علوسم نخورم زمیم
و اما هر زمانی که خونمون ساکت باشه و صدای از دخملک نباشه کاشف به عمل میاد که خانوووم یه جایی مشغول خرابکاریه
با آرامش تموم داری به عروسکت پودر می زنی
با اینکه خیلی عصبانی میشم ولی وقتی منو میبینی و میفهمی از شدت خشم با عصبانیت نگاهت میکنم میگی مامان منو دعبا نکن دوستم باش تمام عصبانیتم به یه خنده تبدیل میشه تو هم میگی مامان خیلی باحااال بود ؟ به پی پی نی نی پودر زدم؟
اینجاست که میمونم د چه واکنش از خودم نشون بدم و جز چلوندنت چاره ای برام نمی مونه
چند روز پیش که اتفاقا اصلا آریشی تو صورتم نبود
محکم اون لپ های خوشمزه ات رو بوس کردم تو هم با دستات پاک کردی و گفتی اه اه همش رژی کردی منو
این روزها هر مسجدی رو که میبینی به خاطر عید های شعبان تزیین شده میگی مامان ببین الله اکبر گردنبند انداخته
چند روز پیش یه غلطی کردم و به یاد خاطرات کودکیم که گیلاس رو به عنوان گوشواره چند ثانیه ای تو گوشامون آویزن میکردیم بهت یاد دادم حالا دیگه هر چی میوه میبنی میخوای بکنی تو گوشت!!!!!
دیروز برای چکاب 2/5 ساگیت دکتر بردم و قدت 93 و وزنت 11/600 شده
و آقای دکتر قاطعانه گفت باید تا یکماه هم شیشه شیر و پستونک رو از باران بگیر و خبر نداشت که ما روز قبلش دوباره برای دخملی پستونک خریدیم
دیروز برای اولین بار هوای تهران طوفانی شد و خییییییییییییییییلی ترسناک بود و متاسفانه چند نفر از هم وطن ها هم فوت شدن تو اون لحظه من تنهایی مشغول رانندگی بودم تو اتوبان نیایش خیلی وحشناک بود و همه چی رو باد با خودش میبرد من خیلی ترسیدم و خدا رو شکر باران جونم تو پیشه مامان اشرف بودی و چون خوابیده بودی هیچی نفهمیدی