باغ وحش و ....
سلام به دخترکم و همه دوستانه گلمممممممم
باران جونم این روزها به شکر خدا خیلی خوبه و بهمون خوش میگذره
مخصوصا با هوای مطبوع بهاری که فقط جون میده بری دددددددررررررر این روزها حتما باید دخملی رو پارک ببرم ولی چون عصر ها محوطه پارک خیلی شلوغ میشه منم میترسم همینه که هر شب با بابایی میریم پارک و بنده خدا بابایی رو که خسته از سر کار میاد حسابی میدونی
البته این شبها همش به ما میگی برید رو صندلی بیشین یا عقب وایستا خودم تنها میرم ما هم که جفتمون ترسو اصلا دلمون راضی به این کار نمیشه
از شبهایی که میریم پارک اصلا عکسی ندارم چون حوصله دوربین بردن رو ندارم
دو هفته پیش با مامانی و زن عموی بابا بیرون بودیم و هنگام برگشت به خونه تو گیر دادی که بریم پارک کلـــــــــــــی بازی کردی و هنگام برگشت اصلا راضی نمیشدی که بیایم خونه تا اینکه بلال دیدی و مامانی گفت براش بخرم منم گفتم این نمیدونه چیه از پارسال تا حالا که یادش نمونده ولی تو گفتی مامان از این بلالها بخر من حسابی تعجب کردم که چجوری اسمش یادت مونده و جالب این بود که وقتی اقایی می پخت به فوکل هایی که بلال داشت میگفتی آقا سیبلش رو هم بپز
بلال که آماده شد من نزاشتم آقا تو آبه شوری که معلوم نبود از کجا پر شده بزاره توهم حسابی گریه کردی و به زور تا خونه تحمل کردی و اینجا با چشمانی خیس بلال میخوری
هفته پیش یه شب با بابایی رفتیم فرحزاد
الهییییییی قربونت برم که ادای نشستن بابا رو در میاری
قربون اون نون و ماست خوردنت
این پیشیه هم که ول کن نبود و بیشتر از خودمون غذا خورد
خاله ساجدینا بعد از مدت ها اومدن خونمون و ما شما دوتا وروجک رو بردیم پارک
ولی از بس بدو بدو کردین حسابی خسته شدیم
بعد از پارک بستی عروسی (به قول باران) میچسبه
حالا با انرژی مشغول حرکات موزون
گیر داده بودی که حتما باید لباس عروس بپوشی و بازی کنی
بچه ها با همه شیطنتشون نماز خوندن از یادشون نمیره
و اما....
روز یکشنبه وقتی با خاله ساجده حرف میزدم به طور خیلی اتفاقی تصمیم گرفتیم شما دوتا وروجک رو ببریم
باغ وحش بعد خاله زهرا و زندایی مینا هم قرار شد بیان
این بود که ساعت 4 راه افتادیم به سمت باغ وحش و از اونجایی که باغ وحش خییییلی به خونمون نزدیکه من مدارک ماشین رو برنداشتم و پیش خودم گفتم آخره همین اتوبان باکریه و نیازی نیست
وقتی از اتوبان باکری رفتیم درست 5 دقیقه بعد جلوی پارکینگ پارک ارم بودیم که دیدیم فلش زده ورودی پارک از درب شرقی استادیوم
ما هم همون مسیر و رفتیم ولی چون مشغول صحبت بودیم ورودی رو رد کردیم و کــــــــــــــــــــــلی رفتیم دوباره برگشتیم تو باکری
این بار همگی با دقت سمت ورودی شرقی استادیوم رفتیم ولی هر چی رفتیم خبری از باغ وحش نبود و سر از اتوبان تهران کرج در آودریم و هیچ راه برگشتی هم نبود البته ماهم که نا بلد حسابی گم شدیم سر از خیابون دامپزشکی و.... کلی تهران گردی کردیم دیگه بچه ها واقعا تو آفتاب پلاسیده شده بودن
فقط همینو کم داشتیم که ....
چون بنده کمربند نبسته بودم و زندایی مینا به همراه پرهام جلو نشسته بود (البته من تا اون روز نمیدنستم که نباید فرشته کوچولو ها رو صندلی جلو بشینن) آقا پلیسه یه ایست خوشگل به من داد
و من چون هیچ کدوم از مدارک و گواهی نامه همراهم نبود گفت همگی پیاده بشین ماشین باید بره پارگینگ
هم خاله ساجده هم خاله زهرا از ماشین پیاده شده بودن که با پلیسه صحبت کنند که بیخیال بشه
منم چون قیافه خاله زهرا میدیدم که زیر لب صلوات می خونه و فوت میکنه خنده ام گرفته بود از یه طرفی هم هول شده بودم میگفتم باشه جریمه بکن ولی پارگینگ نفرست آخه ما چچجوری با 5 تا بچه تو خیابون بمونیم!!!!
پلیسه گفت حداقل یکی از شما خانوما گواهی نامه تون رو بدین که من ببینم
همونه لحظه خاله ساجده که هول شده بود اشتباهی کارت مترو رو نشونش میداد خلاصه خود پلیسه هم خنده اش گرفته بود
بی خیالمون شد و رفتیم به سمت باغ وحش
ولی کلی تو ماشین خندیدیم و خیلی خاطره خوبی برامون شد
حیوانات خییییلی خوب بودن و تقریبا میشه گفت همگی سرحال بودن
باران با دیدن اردک همش میگفت
اردک تک تک و شعر عمو پورنگ رو میخوند
این روزها همش ادای راه رفتن کانگورو رو در میاری
به همه تعریف میکنی
نی نیه گشنش بود مامانش بهش شیر داد
و به همه میگی آقا فیله پی پی کرد اونیکی فیله اومد پی پی شو خورد بعد سرتو تکون میدی میگی اه اه اه