باران خانوم این روزها
ملوسکم
همانطور که تو پست قبلی هم نوشتم چند روزیه آبریزیش بینی داری و منم شربت دکسترومتورفان پی بهت میدم البته خدا رو شکر امروز خیلی بهتری
دکتر نبردمت چون خیلی مطبش شلوغ میشه و اگه از قبل نوبت نداشته باشیم چند ساعتی باید بشینیم ولی برای شنبه وقت گرفتم چون وقت چکاب ماهانه هم هست
این روزها خیلی بد اخلاق و غرغرو شدی معمولا 9 -8 صبح بیدار میشی و کمی صبحانه میخوری و ی شیشه شیر بعد میخوابی تا ساعت 11 منم طبق برنامه هر روز تخم مرغ به دست دنبالت را میافتم و زبون روزه انقدر باید باهات مدارا کنم تا ی تخم مرغو بخوری و تا شب چند ین بار این داستانو باهم داریم
بعضی روزها نهار خوردنت تا ی ساعت طول میکشه انقدر هم ماشالا شیطون شدی تا دستم غذارو میبینی در میری
قبلا میگفتم دندونات کو وقتی نشونم میدادی ی قاشق غذا دهنت میذاشتم ولی الان دیگه این کلک رو فهمیدی و قتی میگم دندونات کو دستتو میگیری جلوی دهنت بعد دندون هاتو نشون میدی
بیشتر روزا سر این غذا خوردنت دیونه میشم مخصوصا این ماه رمضونی که دیگه هیچی...
بابایی شها که میاد خونه دیگه من میرم کنار و بابایی رو با فرمایشات دخملی تنها میزارم و تو هم نامردی نمیکنی وو یکسره میگی اینو بده و اونو بده بنده خدا هم همه رو گوش میکنه
دیشب خیلی باحال بود گفتی آبا و بابایی شیشه آبت رو آورد بعد آب نخورده شروع کردی پشت سر هم گفتی شیش شیش تا بابایی مجبور شد برات شیر درست کنه تا شیرو آورد گفتی نه نه دوخ دوخ و دوغ میخواستی
علی میگه دوست دارم ی دونه کوله پوشتی داشته باشم که مخزن داشته باشه و ی طرفش پر از شیر باشه و اون طرفش هم آب تا اینقدر بشینو پاشو نکنم واااااااااای کلی خندم گرفت از حرفش
مامانی مثل همیشه این سه شب خونشون مراسم احیا بود و ما هم شب اول رفتیم وتو کلی آتیش سوزوندی و مدام میرفتی کیف مردم رو دستت میگرفتی و اگه موبایل کسی رو زمین بود بر میداشتی و همش میگفتی الووو سلام یا سر جوشن کبیر هر کسی جلوش ی شکلات گذاشته بود و بهش فوت می کرد و تو هم میرفتی شکلاتاشونو بر میداشتی و فرار میکردی همه کلی از دستت خندیدن آخر شب هم خانوم نوحه خونه مداحی میکرد و همه سینه میزدن و تو هم هر بار محکم تو سینه من میزذی و غش غش میخندیدی خلاصه اون شب کلی شیطونی کردی و باعث شد من توبه کنم تا شب های دیگه نرم
چند وقت پیش رفتم پاساژ تیراژه و یدونه پازل چوبی برات خریدم 25000 بابایی وقتی دید گفت ارزش 25 هزارو نداره ی چیزه دیگه براش میخریدی که بازی کنه چون دو روز اول اصلا سمتش نرفتی
ولی الان همیشه کنارته هر جا هم بریم با خودمون میبریم و ساعتا مشغولی باهاش و اسمه بیشتریاشو بلدی و همه رو سر جای خودشون میزاری
به گیلاس میگی گوجه و انبه میگی عمه و آناناسو ناناس میگی و بقیه رو هم خیلی قشنگ و بامزه میگی
وقتی همه رو چیدی خودت برای خودت دست میزنی
علی میگه بریم از این پازلا از همه مدلاش بگیریم
چند روز پیش پستونکت گم شده بود منم میگفتم باران پستونکت کو تو هم میرفتی سراغ شوفاژ اول نفهمیدم چرا این کارو میکنی بعد گفتم باران برو پستونکت رو پیدا کنو بخور و با این صحنه رو برو شدم
هفته پیش قرار بود با دوست بابایی بریم بیرون علی به من گفت نرگس حاضر شو بریم و منم مثل همیشه اول خودم آماده میشم بعد بارانو آماده میکنم بارانم ترسید ی موقع جا بزاریمش خودش رفت لباساشو این مدلی پوشید منو بابایی کلی از دستش خندیدم
قربون اون فک کردنت برم من