باران و مامان
عزیز دل من
این روزها مامان علاقه شدیدی به خوردن پفک و بستنی لواشکی پیدا کرده
و چون اینا برات ضرر داره و تا به حال نگذاشتم بخوری ولی همین که میبینم خوابی یا ی فرصتی پیش بیاد سریع چندتایی پفک دهنم میزارم
وای که چقدر میچسبه مخصوصا اگه قایمکی باشه بعضی روزها که دو اتاقت مشغول بازی هستی خیلی آروم جلد پفکو باز میکنم ولی از اونجایی که تیزی یهو عین ... جلوم ظاهر میشی
منم ی دونه بیسکویت میدم دستت و توهم سرتو میندازی پاینو میری دنبال بازیت و جالب اینه که بیسکویت هم نمیخوری ی بار که بابایی خونه بود و همین جریان پیش اومد انقدر سریع از اتاقت بیرون اومدی که بابایی دلش به حالت سوخت یه دونه پفک داد دستت و انقدر با اشتها خوردی و دهنت همچین باز میشد که من تا به حال همچین اشتهایی رو از تو ندیده بودم
چند روز پیش که کل خونه رو تازه تمیز کرده بودم ی دسمال انداختم و بستنی دادم دستت ولی از اونجایی که دوست داری عین آدم بزرگا رو مبل بشینی بخوری در بالاترین قسمت خونه مشغول بستنی خوردن شدی
بعد از از هر بار بستنی خوردن حتما باید حموم بشی
وقتی میگم بابا کو حتما باید سرتو کج کنی و نشونش بدی
و میگم باران کو . دستات رو میزاری رو چشمت و میگی ایناااااااا
و وقتی ی نفر که خونمون نباشه و بگم باران کو میگی نیس
همچنان مثل گذشته مهارت کامل تو خوردن پستونک داری و وقتی پستونک دهنت باشه با شدیدترین جیغها و عطسه و... از دهنت جدا نمیشه
تو چندتا پست قبلی گفتم پستونکی که میخوری
الان به لطف ...شده 40 هزار و بعد از این که از مشهد اومدیم پستونکات یکی یکی گم شده و هر چقدر که گشتم پیدا نشد که نشد و الان از 6 تا پستونک فقط 2 تا مونده
چند باری بعضی از وسایلت رو می دیدم که افتاده تو سطل زباله و فک میکردم خودم حواسم نبوده قاطی زباله ها گذاشتم
تا اینکه دیروز حواسم بهت بود دیدم قاشق پلاستیکی غذا خوریتو که خیلی هم دوستش داری رفتی در کابینت رو باز کردی و انداختی تو سطل زباله همون موقع مچتو گرفتم گفتم بارااااااااان چیکار میکنی
یه خنده ملیحی تحویلم دادی و گفتی آغاله آغاله (آشغاله) همون لحظه فهمیدم که چه اشتباهی کردم این چند وقته دنبال پستونکات بودم!!!!!
باران بستنی به دست بدو ... مامان بدو
همیشه از دستت کمک میگیری