باران جونمباران جونم، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره
زندگی عاشقانه مازندگی عاشقانه ما، تا این لحظه: 19 سال و 6 ماه و 10 روز سن داره

باران دختر پاییزی من‍ـــــــ

خاطرات این چند روزمون

1392/2/29 22:10
نویسنده : مامی نرگس
1,311 بازدید
اشتراک گذاری

اول از همه از دوستای گلمون تشکر میکنم که به خاطر محبت های زیادی که به منو دخملی دارنلبخند

  واقعا خیلی از روزها وقت  کم میارم  نمیتونم پاسخ همه دوستانو تو وبلاگ خودشون بدم

  و یا به وبلاگشون سر بزنم ولی  وقتی  میام میبنم همونهایی که من اصلا نتوستم براشون حتی یک پیام بزارم بازم برام کلی کامنت گذاشتن و مثل همیشه شرمنده ام میکنن خجالتواقعا همتونو دوست دارم و ایشالا بتونم جبران کنمقلب

به نظرم  مادر بودن خیلیییییییییییییی سخته

یعنی تمام وقت آدمو میگیره وقتی تو خونه هستیم دلم برات میسوزه چون همش میری لباساتو میپوشی و میری جلوی در و شروع میکنی بای بای کردن که بریم بیرون همین که میبرمت بیرون یه بادو طوفانی میشه که نگو و پشیمون میشم میگم واااااااااااااای دوباره سرما میخوره

 این روزها خیلی برای تغذیه باران تلاش میکنم و غذاهای متنوع درست میکنم تا شاید کمبود وزنی که داره جبران بشه یه خاطر همین اکثر اوقات مشغول پخت و پزم

دختر گلم این روزها خیلی بامزه تر و مهربونتر از قبل شدی وقتی باهات حرف میزنم انگاری همه چیز رو درک میکنی

صبح ها وقتی تو جاتی کافیه من یه تکونی بخورم فک میکنی بیدار شدم و سریع میخوای از تخت بیای بیرون

کلی تلاش میکنی تا بتونی بیایی بیرون

وقتی میبینی  تلاشت بی فایده هست زودی تسلیم میشی

میگم باران چشمات کو سریع چشماتو میبندی

عادت کردی وقتی شیر میخوای میری به یخچال تکیه میدی و همش میگی گند گند تا قند رو بدم بعد خودت باید بندازی تو شیشه و بعد من شیر میریزم و شروع میکنی به خوردن

تا غافل بشم قند رو میزاری دهنت

روز جمعه 27 اردیبهشت تمام خاله ها و دختر خاله های خودم که حدودا 20 نفری هستیم برای ناهار دعوت کرده بودم خیلی خوش گذشت و تو هم خیلی دختر خوبی بودی

 آخر مهمونی انگاری یه زلزله هشت ریشتری اتاقت اومده بود

و اما امروز صبح که بیدار شدی مستقیم رفتی سراغ آشپزخونه من رفتم که پمپرزت رو بیارم برای تعویض هر چی صدا زدم باران باران دیدم صدایی ازت نمیاد و قتی اومدم آشپزخونه دیم ترافل برداشتی وکلی خوردی تا منو دیدی از ترست کلی تعارفم کردی

امروز ظهر هم با بابایی رفتیم دریاچه چیتگر که به تازگی افتتاح شده جای قشنگی بود و کلی بازی کردی

آماده برای قایق سواری

یه پشه هم کلی صورتت رو دون دون کرده از بس که شیرینی

بابایی اینجا منو صدا کرد تا برگشتم ببینم چی میگه این عکسو ازمون انداخت

تا آب رو دیدی با سرعت خیلی زیاد سمتش دویدی

کلی آب بازی کردی

اینجا آب قطع شد و همش میگفتی آب نیس نیس

به این کوچولوها هم توضیح میدی که آب نیس

میگم باران بریم اینجوری قهر میکنی

باران جونم دکترت گفته باید روزی 100 گرم گوشت قرمز بخوری و منم هر روز عصر که از خواب بیدار میشی این کباب چنجه زعفرونی خوشمزه رو برات درست میکنم و تو میخوری و عاشق خوردن گوجه و پیازی به همراه کباب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (28)

نیلوفر
29 اردیبهشت 92 19:57
سلام چقدر جالب من تو وبتون بودم که دیدم شما هم کامنت گذاشتین .به این میگن دل به دل راه داره


چه با حال
مامان فاطمه و ترنم کوچولو
29 اردیبهشت 92 20:21
الهیییییی خیلی خوشگل عکسات خاله قربون تیپ خوشگلت شم



خدا نکنه عزیزم
نازنین
29 اردیبهشت 92 20:22
واااااااااااااااااااااااااااای جیگرتو ناناز
تو چرا انقده خوشگلی اخه فدا اون قهر کردنات
دلم میخواد بچلونمت بس که با مزهس کارات


مرسی نازنین جونم
فهیمه مامی مهتا
29 اردیبهشت 92 20:29
دخمل شیییییرین .... به همین دلیله که پشه ها هم دست از سرت بر نمیدارن آخه
باران جونی تخت پارک شما مثل مهتای منه خیلی خوشمله ....


ممنونم عزیزم
سلیقه هامون یکیه
مامان مهدیس و ملیسا
29 اردیبهشت 92 23:02
ای جووووووووووووونم چقدر باحال بود اون عکسش که داره پاشو میخورههههههه قهر کردنشم دیگه جای خودشو داره چه غذای خوشمزه ای باران خوش به حالت با این مامان مهربونت توضیح دادنت هم در مورد آب هم کلی خندیدم در کل دوستون دارم ولی یه کوچولو ازتون دلخورم چون شما به وبلاگ ما با این که لینک کردین سر نمیزنین ولی هر روز من سر میزنم

مرسی عزیزم
دلخور نشو دوستم شرمنده ام
مامان آناهیتا
29 اردیبهشت 92 23:55
وای قربونت برم خاله
دلم برات تنگ شده بود ای مامانی چی بگم بهت چرا دیر به دیر اپ می کنی

قربونت برم که داری ترافل رنگی با انگشت پات می کنی . قربونش برم



خدا نکنه عزیزم اناهیتای عزیزم رو ببوووووووووووس
♥ نیم وجبی ♥
30 اردیبهشت 92 0:25
فدای باران خوشگله با این عکسهای خوردنیش


خدا نکنه گلم
الی
30 اردیبهشت 92 8:48
عزیـــــــــــــــــــــــزم
این دخترت عشقه منه

لباساش هم خیلی نازه تو تنش
خوش سلیقه ای نرگس جون


مرسی عزیزم نظر لطفته
اتنا مامان نگین
30 اردیبهشت 92 10:44
دخملتون خیلی شیرینه با تعریف شیطنتا ویا بهتر بگم شیرین کاریاش کیف کردم .نگران هم نباش دوستم ایشالله کمبود وزنش هم جبران میشه .


مرسی عزیزم
ایشالا
صفورا مامان آوا
30 اردیبهشت 92 12:10
خصوصی


مرسی صفورا جونم
لیلا مامان پرنیا
30 اردیبهشت 92 12:48
عزیز دل خاله کلی دلم براتون تنگ شده بود بخورم تورو از بس که خوردنی هستی عسلم میبوسمت هزارتا شیرینم


مرسی خاله گل من
الناز مامان بنیا
30 اردیبهشت 92 13:57
وای قربونتبرم عکسات بی نظیر بود


خدا نکنه
مرسی عزیزم
مامان آرمينا
30 اردیبهشت 92 15:46
چه باحال تلاش ميكنه تو تختش كه باد بيرون فكر نكنم هيچ موقع خودش بتونه در بياد .
سيخ كباب نوش جونت بشه دست ماماي نرگس درد نكنه


اره وقتی اون تو باشه اصلا راه فرار نداره
آناهیتا مامانیه آرمیتا
30 اردیبهشت 92 18:15
نرگس جون گفتم حتمامیام وخیلی خوحالم که شماهم میاین .صفورامیگه یه جاقراربذاریدبایه ماشین بیاین چون جای پارک اونجانیست یاسخته خلاصه نمیدونم منم میگم اخه شماغرب ماشرق کجاقراربذاریم یه کم سخته نه؟



آناهیتا مامانیه آرمیتا
30 اردیبهشت 92 18:16
عسل خانوم قربونت که ماشالا انقدربزرگ شدی چقدرلباسات شادونازه کلی خوردنی شدی عزیییزم
نوش جاااان چه خوش خوراکم هست نرگس جون این دخمل طلات


خدا نکنه انا جونم
با چشمای قشنگت میبینی قابل آرمیتا جونمو نداره
هیراد و عمه لیلاش
30 اردیبهشت 92 20:55
باران جونم مثل همیشه ناز و خوردنی مخصوصا روت ترافل هم باشه


ممنونم لیلا جون
mobinaei
30 اردیبهشت 92 21:57
salam azizam.khoda hefz kone dokhmaliro...azizam mishe barname ghazai barano begi behem..akhe pesare manam kamboide vazn dare


عزیزم ادرس وبلاگ رو برام بزار
مامان آروین(مریم)
31 اردیبهشت 92 8:06
ایشالاه همیشه به مهمونی گردش و خوشی عزیزم ..... خیلی نازی
امروز به روزشمار وبتون دقت کردم دیدم عین پسر منه ...... فقط پسر من 2 ساعت از شما بزرگتره .....


مرسی مریم جونم
چه باحال
الهام
31 اردیبهشت 92 10:08
ای جونم چ عکسهای نازی
باران عاله جون موهات بلند شده و بشتر
الهی فدای خنده هات بشم ک عروسکی میخندی
دلم انصافا برات تنگیده بود
خوشحال شدم دیدمت نرگسی جون


مرسی الهام جونم
الينا گلينا
31 اردیبهشت 92 10:28
به به .باران خانم .معلومه اين چند روز حسابي بهت خوش گذشته.عزيزم نوش جونت هم ترافل و هم كباب خوشمزه .گوشت بشه تنت گلم


مرسی عزیزم
اره دیگه مگه میشه بریم پارکو به اینا بد بگذره
عاطفه مامان الای
31 اردیبهشت 92 13:22
زیارت قبول نرگس جون ....تو هم سلیقه ات تو لباس خریدن عالیه ...عسلی ناز با این لباسا خوردنیه میبوسمتون هم مامانی رو هم عسلی رو
پارمين
31 اردیبهشت 92 20:04
من كه عاشق اين دخملي شدم.چه قدر ناز و بامزس.لباساش هم خيلي خوشگلن
سمیرامامان پرنیان
1 خرداد 92 16:27
ای باران شیطون هم خودت ترافل میخوری و هم به پاهات میدی
سمیرامامان پرنیان
1 خرداد 92 16:28
عزیز دلم نوش جونت
مامان پارسا
4 خرداد 92 2:48
خیلی خوشتیپ شدی خاله جون


مرسی خاله جونممممممم
مامان امیر علی پسر اژدها سوار
7 خرداد 92 7:35
الهی قربون دخمل نازم برم من حسابی خوش گذروند. نوووووووووش جانت عزیزم


ممنونم عزیزم
خدا نکنه امیر علی جونمو ببوس
masoud.m
10 خرداد 92 9:58
سلام خوبین ای خدا چرا الکی میگین بچه به این تمیزی ؟؟







no name!
12 خرداد 92 16:21
وای چه قشنگ، کلی خاطره میشه برا آدم خدا حفظش کنه، منم می خوام
چه آشپز ماهری، خیلی خوش رنگ و لعابه، با خودم فک کردم از رستوران گرفتی