بی خوابی دخملم
دیروز دختر خاله هام شیرین و نسرین اومدن خونمون و نزدیک دو ساعتی مهمونمون بودن
و دوتا نی نی ناز داشتن اولش که اومدن پرنیا خواب بود و تو همش میخواستی بیدارش کنی
رفتی بغلش وکلی نازش کردی یهو دیدی پستونک داره
همش دولا میشدی تا پستونک پرنیا رو بخوری تا اینکه من پستونک خودت رو اوردم ولی بازم دوست داشتی پستونک پرنیا رو بخوریبلا خره قایمش کردیم
کلی با بچه ها بازی کردی
شب خونه مامانی رفتیم وساعت 12 شب اومدیم خونه و شما تو راه خوابت برد خیلی اروم لباست رو عوض کردم ولی بیدار شدی دیگه خوابت نمیبرد بعد از کلی کلنجار خوابیدی
ساعت 4 صبح بیدار شدی و اصلا خوابت نمیاومد من خیلی خوابم میومد تو خواب و بیداری بودم و زیاد چیزی یادم نیست ولی همش صدام میکردی و میگفتی دالییییییی دالیییییییییی
همش میخواستی بازی کنی نزدیک دو ساعتی بیدار بودی و بی صدا بازی میکردی همین که بابایی صدات کرد ذوق کردی و از روی سر من رد شدی تا خودتو به بابا برسونی
بابایی هم بیدار شد وکلی باهات بازی کرد
ساعت 7 صبح خوابیده بودی اومدم لحافت رو درست کنم دیدم واااااااااااااااااااااای چه بویی میاد
کلی پی پی کرده بودی واین اولین بار بود که تو خواب پی پی میکردی
سریع بردمت تا بشورم خیلی جالب بود اصلا بیدار نشدی و تا ساعت 11 خوابیدی عادت کردی صبح ها که بیدار میشی میای تو این قسمت خونه وکلی دراز میکشی بعد بیدار میشی
3 هفته پیش بابایی نصف شب منو بیدار کرد وگفت باران کو؟
منم هول بیدار شدم ودیدم اومدی اینجا تو راهرو خوابیدی آخه اینجا لوله ها رد شده وهمیشه گرمه و تو هم عاشق اینی که اینجا بخوابی