مهمونی دوتایی
عزیزم امروز برای اولین بار خونه همسایمون رفتم که مجلس ختم انعام گرفته بود اولش نمی خواستم برم
ولی بعد فکر کردم وگفتم زشته اگر نرم این بود که دوتایی رفتیم و...
اولش خیلی مودب بغلم نشسته بودی بعد کم کم یخت آب شد وشروع کردی شیطونی
دیس حلوا و که اوردن دو دستی حلوا برداشتی ومنم نمیتونستم کنترل کنم و کلی خجالت کشیدم
بعد میوه اوردن وتومیخواستی همه رو باهم برداری که من نذاشتم یه جیغ
بنفشی کشیدی که خانم مداحه پشت بلند گو گفت یه دونه خیار بده دستش
منم می ترسیدم خفه شی این بود که بغلت کردم که بیام خونه
به زور نگه داشتن و نذاشتن بیام خیلی عصبانی شده بودم
از یه طرف هم با هیچکس راحت نبودم وخجالت میکشیدم
بغلت کردم واومدم لپت رو بوس کنم که یکمی اروم بشی
یه گاز محکمی از شونه هام گرفتی که نگو ضعف کرده بودم
ولی مجبوری یه لبخند زدم که کسی نفهمه
خلاصه امروز خیلی اذیتم کردی دیگه غلط بکنم تنهایی جایی برم